سیاهه های یک پدر



فرزندم:

بدان که علم نور هست اما.

حکمت نور علی نور هست.

حلقه ی متصل و منفصل علم با حکمت ، حقیقت و صفتی هست به اسم صبر و حلم.

همواره جامعه بیشترین صدمه را از عالمانی میبیند که صبر و حلم ندارند.

یعنی این صفت در نفسشان نهادینه نشده.

همیشه در مصاحبت و معیت با انسانهای کم صبر محتاط باش و به غایت تدبیر کن. چون ناخواسته به تو شر میرسانند.

اگر در حقیقت صفت صبر و حلم تامل کنی می یابی که این صفت بر تمام صفات حسنه دیگر امامت دارد. یعنی تمام صفات حسنه دیگر باید قائم بر صبر باشند.

و تفاوت صبر  و تعلل را فقط "بصر" مشخص میکند.

و برای بصیر شدن راهی نداری جز رفتن در دامن "سلسله ی ولایت"



درباره پدر بروز شده و تغییر کرده
توصیه میکنم متن را بخوانید (موقت)



فرزندم:

هر وقت خواستی معنای " الرجال قوامون علی النساء " رو برای دوستهات به صورت ساده و روان بیان کنی میتونی اینطور بیان کنی:

مردها ایستاده میمیرند. اگر واقعا "رجل" باشن نه تنها زنها بلکه کل آفریده های خدا میتونن بهشون تکیه کنن.

ایستایی سرشت مردها هست.


فرزندم

همیشه به خودت یادآور باش که قیودات این عالم را از باب ادب مع الله به جای بیاوری. و هرگز به قیود اصالت نده بلکه به کسی که آن قید را بر تو واجب گردانیده اصالت بده.

عالم تقیدات گاهی با هم تزاحم هایی دارند گاهی ممکن است برای انجام یک قیدی باید قیدی دیگر را رها کنی. همین تزاحم بین قیود خودش حجت آشکاری است بر اصالت نداشتن قیود. مثلا نماز اول وقتت را مجبوری به خاطر رجوع طلبکارت به عقب بیندازی و اول کار طلب کار را انجام دهی

تو باید از هر زاهدی مقید تر باشی اما نه از باب اصالت دادن به قیود بلکه از باب ادب در پیشگاه خدا.

وقتی بر اساس ادب در پیشگاه الهی مقید و متشرع شوی انفطار پیدا خواهی کرد.

آنگاه این انفطار میل به ادب مع رسول الله را در دلت بر می انگیزاند. وقتی ادب مع الرسول تو را مشغول خود کند از دلش ادب مع اهل بیت بیرون می آید.

و برای اینکه بدانی در ادب مع اهل بیت  و ادب مع الامام صادق هستی ، ببین در ادب مع رواة احادیث معصومین که مصداق بارزش در عصر ما ولی فقیه است چگونه ای.

ادب مع ولی حلقه اتصال ما هست با حقیقت وجوذی خودمان.

در نامه های قبل هم برایت نوشتم ، بصیرت جز در سایه "سلسله ی ولایت" حاصل نمیشود.

پس بدان تمام قیودی که بر خودت تحمیل میکنی باید حب و ادبِ "اولیای الهی" را برایت به ارمغان بیاورد در غیر این صورت بدان که یا اصلا قیود را نپذیرفتی یا به قیود اصالت دادی.

 

ظاهرت هر چه میخواهد باشد وقتی تشریعیات و مقیدات تو را در دامن "سلسله ولایت" قرار ندهد از این دو حالت خارج نیستی:

یا قیود را نپذیرفتی و بر اساس عادت و محافظه کاری ظاهری مقید داری. یا به قیود اصالت دادی.



 

 


فرزندم

هر وقت خواستی بفهمی قلبت هنوز حیات انسانی دارد یا نه ، توجه کن ببین آیا نسبت به کسانی از اطرافیانت که وجودشان مزاحم تو است، نسبت به کسانی که اگر نباشند راحت تر زندگی میکنی، رحمت داری؟. رافت داری؟


پر واضح است گاهی تجلی رحمت انسان برای این اشخاص، غضب و برائت است. اما هرگز غضب و قهر به قلب انسان که جایگاه سِرِّ انسان است نفوذ نمیکند.

اگر در قلبت نسبت به اینها رحمت داشتی بدان هنوز قلبت حیات انسانی اش را دارد.

والا دوست داشتن کسانی که شایسته مهرورزی هستند خیلی سعه وجودی نمی خواهد.

حتی دوست داشتن کسانی که شایسته مهرورزی نیستند اما آزاری نمی رسانند هم سعه وجودی نمی خواهد.



حتی حال خوش در خواندن نماز و ادعیه، نمیتوانند علامت قطعی حیات انسانی قلب انسان باشند.





فرزندم:

بدان که علم نور است اما.

حکمت نور علی نور است.

حلقه ی متصل و منفصل علم با حکمت ، حقیقت و صفتی است به اسم صبر و حلم.

همواره جامعه بیشترین صدمه را از عالمانی میبیند که صبر و حلم ندارند.

یعنی این صفت در نفسشان نهادینه نشده.

همیشه در مصاحبت و معیت با انسانهای کم صبر محتاط باش و به غایت تدبیر کن. چون ناخواسته به تو شر میرسانند.

اگر در حقیقت صفت صبر و حلم تامل کنی می یابی که این صفت بر تمام صفات حسنه دیگر امامت دارد. یعنی تمام صفات حسنه دیگر باید قائم بر صبر باشند.

و تفاوت صبر  و تعلل را فقط "بصر" مشخص میکند.

و برای بصیر شدن راهی نداری جز رفتن در دامن "سلسله ی ولایت"



وقتی توی دروس معرفتی میخوندم انسان موحد قدرتهای زیادی پیدا میکنه اما جز به اذن الله الحکیم از قدرتش استفاده نمیکنه. برام جذاب بود اما فقط میفهمیدم. منتها من میخواستم بچشم. امروز واقعه ای ذهنم رو درگیر کرد و رشحه ای از این کار موحدین رو چشیدم.

وقتی امروز در محل کار به محسن گفتم خانم فلانی چرا اینقدر اشتباهاتش زیاد شده. اغلب هم میبینم داره با تلفن صحبت میکنه. من به این روندی که در پیش گرفته اصلا خوشبین نیستم. محسن گفت: آره مهندس مدتیه خیلی سر به هوا شده میخوای بگم بیاد یه تذکر بهش بدی؟

گفتم: آره. بگو بیاد.

وقتی اومد کسی توی اتاق نبود بهش گفتم مدتیه کیفیت کارهاش پایین اومده و حاشیه هم داره پیدا میکنه. چند باری گفت تلفن هام به خاطر مشکلات زندگیمه. اما نپرسیدم چه مشکلی؟. فقط بحث رو برمیگردوندم به کار.

تا اینکه آخرای صحبت برگشت گفت: راستش با شوهرم اختلافات جدی داریم. ازدواج دومم هم هست. نمیدونم با یه بچه چکار کنم. کجا برم. و شروع کرد اشک ریختن و از جور پدرش گفت و اینکه در 14 سالگی شوهرش داد و اون مرد معتاد و عیاش بود و . و دوباره بلافاصله بعد از ازدواج اولش باز پدرش عجله کرد و به این مرد دادتش و . بیست و پنج سالش بود.


همینطور که از مشکلاتش میگفت من در ذهنم از خودم میپرسیدم من الان باید چکار کنم؟.

میدونستم فقط کافیه یکی دو تا سوال از مشکلاتش بپرسم تا اون شروع کنه به درد دل کردن و تخلیه خودش. و با توجه به اینکه هیچ مردی توی زندگیش نبود تا حمایتش کنه. احتمالا همراهی من با اون ممکن بود موجب درگیری جدید ذهنی اش هم بشه.

با وجود اینکه با شنیدن مشکلاتش انگار داشتن درونم رو میخراشیدن . اما بعد از اینکه حرفهاش تموم شد کمی مکث کردم و گفتم:

ان شا الله حل میشه. میتونید برید 



با خودم گفتم من میتونستم با هم صحبتی با ایشون به دردهاشون التیام ببخشم اما اصلا کار حکیمانه ای نبود. لذا پا روی دلم گذاشتم و آنچه به صلاح و حکمت نزدیکتر بود رو انجام دادم. 

لحظه ای احساس کردم .
سختی انجام ندادن کاری که اثر موقت داره اما حکیمانه نیست چقدر زیاده. اینکه رافت داشته باشی. بخوای کمک بکنی و حداقل میتونی التیام بخش هم باشی . اما عقلت بگه کار حکیمانه ای نیست. میدان را خالی کن. سخته اما احساس رضایت داری.
  درد میکشی اما احساس میکنی اگر بعد از رفتار حکیمانه ات دعایی براش بکنی خدا به این دعا خیلی بیشتر اثربخشی میده. تا ورود مستقیم خودت در ماجرا و هم صحبت شدن و دل دادن به دردهاش.

#موقت

پسرم:

از بین پدیده هایی که قوه خیال انسان را زمین گیر میکند دو پدیده را کمی برایت باز میکنم تا توجه عالمانه تری بدانها داشته باشی. و بدانی که سرشت قوه خیال به گونه ای است که در مواجهه نا درست با این دو پدیده زمین گیر میشود و اگر زمین گیر بشود واقعا باید سالیانی جهد کنی تا دوباره قوه وهم و خیالت بر صراط عقل قرار بگیرند.

یکی از این دو پدیده ، موسیقی است. من کاری با موسیقی حلال و حرام ندارم آن را خودت اگر مجنهد شدی که تشخیص میدهی و اگر هم مقلد بودی از مرجعت تعیین تکلیف میکنی. اساسا سبک زندگی ات را به گونه ای قرار بده تا حتی موسیقی حلال را هم به اندازه گوش کنی. کسانی که دائم در حال گوش کردن موسیقی هستند نمیدانند چه به روز قوه خیال می آورند وقتی هم گوش میدهی با دقت و تفکر گوش بده نه اینکه صرفا برای تخدیر از آن استفاده کنی و فقط در پس زمینه ذهنت اصواتی در جریان باشند. من توضیح مختصر و اجمالی ای از ایکی از مضرات زیاد گوش دادن موسیقی در این صفحه نوشتم. حتما بخوان و بر روی آن تامل کن. 


پدیده ی دیگر نگاه به نامحرم است. سرشت خلقت زن و مرد به گونه ای است که اگر مردی نگاهی بدون غض بصر به زن نامحرم بکند قوه خیالش از اعتدال خارج میشود. ولو هیچ تحریک جنسی ای هم برایش اتفاق نیفتد. اصلا مسئله تحریک جنسی در حفط نگاه اصالت ندارد. چون تحریک جنسی تقریبا آخرین سقوطی هست که در نگاه حرام به نامحرم اتفاق می افتد. اما چون آن سقوطهای اولیه باطنی است و آشکار نیست برای کسی موضوعیت پیدا نمی کند. یادم است در وصیت نامه ی شهیدی میخواندم که یک نگاه حرام به نامحرم ممکن است سالیانی شهادت را به عقب بیندازد

نسبت بین قوه خیال مرد با جسم زن نامحرم به صورت تکوینی به گونه ای است که با نگاه بدون غض بصر قوه خیال مرد را از اعتدال خودش خارج میکند و باز هم تاکید میکنم حتی اگر هیچ تحریک جنسی ای اتفاق نیفتد. و وقتی قوه خیال از اعتدال خارج شد عقل آن شخص زیر بی اعتدالی قوه خیالش مدفون میشود. و چقدر در جامعه اسباب زحمت هستند کسانی که عقل سلیم خودشان را به خاطر عدم اعتدال قوه خیالشان مدفون کرده اند.

طوری که جناب کلینی در اصول کافی حدیثی را ذکر میکند به این مضمون که اصلا پیامبران برای آزاد کردن دفائن عقول آمده اند. و بدان عقلی دفن نمی شود مگر در زیر آوار قوه وهم و خیال.

اما در مورد غض بصر تحقیق کن. غض چه نوع نگاهی است. کسی که قوه خیالش از اعتدال خارج شود اساسا نمی تواند با "غض" ، نگاه کند. "غض" کردن نگاه، نوعی نگاه است که هم ببینی و هم نبینی. یعنی کلیت آن نامحرم را ببینی اما در جزئیات دقت نکنی. کلیت را طوری ببینی که اگر دوباره آن نامحرم را دیده ای بشناسی و جزئیات رو به گونه ای نبینی که اگر در خلوتت خواستی جزئیاتی از چهره آن نا محرم را تصور کنی مخزن قوه خیالت خالی باشد و نتواند تصویری ارائه بدهد.

اینها که برایت می نویسم افراط نیست. من تعصب خاصی ندارم. هر کسی مقداری تحقیقی و علمی با این مسائل مواجه شود و قدری لطافت در اندیشه به کار گیرد متوجه میشود در نوشتن این نامه تعصب خاصی نداشتم و صرفا تحلیل های علمی ام را که تجربه هم کردم برایت نوشتم.



--: آخه نمیشه انسان هیچ نفعی از طرف مقابلش نبره و دوستش داشته باشه.

++: میشه رفیق.پای خدا که وسط بیاد میشه.

--: این شعاریه.

++: تو خودت وبلاگ نویسی. منم وبلاگ نویسم. میدونی بعضی از وبلاگ نویسا هستن که غالبا مطالبشون رو نمی خونم. اما دنبالشون میکنم. وقتی مطلب جدید نوشتن میرم یکی دو خط از مطلبشون رو میخونم یه امتیاز مثبت (لایک) میدم و صفحه وبشون رو میبندم.

--: چرا نمی خونی شون؟

++: حرف قابل تاملی ندارن برام. یعنی حتی خیلی دنبال یاد گیری علمی هم نیستم توی این فضا.

--: خب پس چرا میری امتیاز میدی و رد میشی؟

++: خب دلیل نمیشه وقتی نفعی برام ندارن منم دوستشون نداشته باشم. واقعا انرژی مثبت دارن. دوست داشتنی ان. تو اگه برادرت باهات هم فکر نباشه و توی هیچ چیزی و هیچ کاری نیازش نداشته باشی ، دیگه دوستش هم نداری؟

--: خب به برادر یک علقه خونی دارم.

++: با انسانهای مومن هم یک علقه ایمانی داریم. اون چیزی که تو و برادرت رو به هم وصل میکنه پدر و مادرته اون چیزی که مومنین رو هم به هم وصل میکنه خداست.

--: منطقی بود.

++: توی زندگی مشترک هم همینه. گاهی ممکنه اون با تفکرات تو مخالف باشه یا درکت نکنه یا قد معرفتیش به قد معرفتی تو نرسه. طبیعیه که توی بعضی زمینه ها نتونه پا به پات بیاد. اما اگر تو مومن باشی بهش محبت داری.

--: اگر اون مومن نباشه چی؟

++: باید جواب بدم؟

--: خب بگو نظرت رو.

++: بستگی به سعه ی تو داره.

--: اون که سعه ی خوبی داره چکار میکنه؟

++: نسبت به همون همسر غیرمومن هم رئوف و عطوف و با محبته. مشکل اصلی ما از خلاء ایمانه. منیت هامون زیاده. 

--: خب اگر غیر مومنی باشه که آزار هم برسونه چی؟

++: ضرورت تدبیر کردن رو در تو بیشتر میکنه. باید مدبر بشی. باید کیاست بخرج بدی.

--: اگر نیازهای طبیعی تو رو برآورده نکنه چی؟

++: اگر واقعا لله ی کیاست و تدبیر بخرج دادی و نشد. نیازهات هم داشتن بهت فشار می آوردن و به گناه آلوده میشدی. خب یا جدا شو یا برو یه زندگی دیگه تشکیل بده.

--: دیدی؟!!! بعضی ها رو نمیشه دوست داشت!!!!

++: من نگفتم نمیشه دوستشون داشت!!!. اینجا صلاح بر جدا شدنه. جدا شدن از یه زوج که به معنای تنفر داشتن ازش نیست. اون رو هم میشه دوست داشت. منتها شاید نشه باهاش زندگی کرد.


فرزندم:
دنیا پر از زیبایی هاست. آن هم زیبایی های مفتون کننده. مست کننده.
اما تنها جایی که حقیقت وجودی انسان می آرمد ، مبدا خودش است.
بسیار زیبایی های حلال و مباح هستند که مست و مفتونت میکنند . از روزی که عاقل شوی زیاد مشاهده شان میکنی.
در مواجهه با این زیبایی ها همت والا صرف کن تا با اعتدال برخورد کنی. این کاری که به تو توصیه میکنم پدر بیچاره ات را هم بسیار مشغول خود کرده و فراز و نشیب زیادی در این راه داشته ام. و خواهم داشت.
گاهی مصداق این بیت میشوم:
خواستم راز و نیازی بکنم وقت نماز
خود گرفتار شدم در خم ابروی خودم

هم زیبایی های بیرونی این عالَم و هم زیبایی های درونی خودت.
هر چه عاقل تر شوی بصیرتر میشوی و هر چه بصیرتر شوی زیبایی ها رو بیشتر مشاهده میکنی.
اما بزرگترین خطر در این مشاهدات، توقف کردن در این زیبایی هاست. غرق شدن در این زیبایی هاست.
و دردناک ترش اینجاست که وقتی توقف کردی آن روز که قیامتت برپا شد و شریفه ی " کل شی هالک الا وجهه" برایت تجلی کرد میبینی تویی که در مکاشفاتت توقف کردی همان کاری را کردی که یک انسان دنیا زده در مال و دنیایش کرده و متوقف شده است. و شک نکن سوز و حسرت تو از آن انسان دنیا زده بیشتر خواهد بود. و رحم کن به حال خودت در آن روز.

حضرت ابراهیم علیه سلام در قرآن جمله ای دارند که بسیار راهبری هست:
"انی لا احب الافلین"
هر چیزی جز مبدا انسان، جز آن حقیقت لایتناهی ، جز آن عشق بی انتها. افول کننده است.
انسانهای با همت کوتاه در بهترین حالتش، در زیبایی ها و نعمات حلال، عنان از کف میدهند. و متوقف میشوند.

هیچ وقت در تجلیاتی که مشاهده میکنی توقف نکن. چه بسا تجلیات فوق العاده مست کننده ببینی. اما اهل عبرت و عبور باش. اعتدال داشته باش در مواجهه با زیبایی ها. روی این جمله ام خیلی تامل کن
یقین داشته باش غرق شدن در تجلیات، مامن عقل نیست. عقل نمی آرمد. هر چند اگر به آنها رو کنی مدتی هم بر وفق مرادت باشد. اما بعد از مدتی تکوینا از دورن پس خواهی زد. چون "انی لا احب الافلین" ندای سرشت تمام انسانهاست. و مانند انسانهای کوتاه همت نباش که بارها و بارها یه خطا را در اَشکال مختلف مرتکب میشوند.

عبور کردن را باید از چیزهای کوچک شروع کنی تا نفست بتواند از چیزهای بزرگ که حقشان این است که از آنها عبور کنی ، عبور کند.
مثلا وقتی غذایی بسیار لذیذ میخوری. چند لقمه آخر قبل از سیر شدن دست از غذا بکش. در چیزهای کوچک این مسئله مهم را تمرین کن.
اصلا تمام مسائل اخلاقی و تهذیب برای این است که انسان آن قدرت لازم را برای عروج پیدا کند.


فرزندم

همیشه به خودت یادآور باش که قیودات این عالم را از باب ادب مع الله به جای بیاوری. و هرگز به قیود اصالت نده بلکه به کسی که آن قید را بر تو واجب گردانیده اصالت بده.

عالم تقیدات گاهی با هم تزاحم هایی دارند گاهی ممکن است برای انجام یک قیدی باید قیدی دیگر را رها کنی. همین تزاحم بین قیود خودش حجت آشکاری است بر اصالت نداشتن قیود. مثلا نماز اول وقتت را مجبوری به خاطر رجوع طلبکارت به عقب بیندازی و اول کار طلب کار را انجام دهی

تو باید از هر زاهدی مقید تر باشی اما نه از باب اصالت دادن به قیود بلکه از باب ادب در پیشگاه خدا.

وقتی بر اساس ادب در پیشگاه الهی مقید و متشرع شوی انفطار پیدا خواهی کرد.

آنگاه این انفطار میل به ادب مع رسول الله را در دلت بر می انگیزاند. وقتی ادب مع الرسول تو را مشغول خود کند از دلش ادب مع اهل بیت بیرون می آید.

و برای اینکه بدانی در ادب مع اهل بیت  و ادب مع الامام صادق هستی ، ببین در ادب مع رواة احادیث معصومین که مصداق بارزش در عصر ما ولی فقیه است چگونه ای.

ادب مع ولی حلقه اتصال ما هست با حقیقت وجوذی خودمان.

در نامه های قبل هم برایت نوشتم ، بصیرت جز در سایه "سلسله ی ولایت" حاصل نمیشود.

پس بدان تمام قیودی که بر خودت تحمیل میکنی باید حب و ادبِ "اولیای الهی" را برایت به ارمغان بیاورد در غیر این صورت بدان که یا اصلا قیود را نپذیرفتی یا به قیود اصالت دادی.

 

ظاهرت هر چه میخواهد باشد وقتی تشریعیات و مقیدات تو را در دامن "سلسله ولایت" قرار ندهد از این دو حالت خارج نیستی:

یا قیود را نپذیرفتی و بر اساس عادت و محافظه کاری ظاهری مقید داری. یا به قیود اصالت دادی.



 

 
 

 

 

 


فرزندم

هر وقت خواستی بفهمی قلبت هنوز حیات انسانی دارد یا نه ، توجه کن ببین آیا نسبت به کسانی از اطرافیانت که وجودشان مزاحم تو است، نسبت به کسانی که اگر نباشند راحت تر زندگی میکنی، رحمت داری؟. رافت داری؟


پر واضح است گاهی تجلی رحمت انسان برای این اشخاص، غضب و برائت است. اما هرگز غضب و قهر به قلب انسان که جایگاه سِرِّ انسان است نفوذ نمیکند.

اگر در قلبت نسبت به اینها رحمت داشتی بدان هنوز قلبت حیات انسانی اش را دارد.

والا دوست داشتن کسانی که شایسته مهرورزی هستند خیلی سعه وجودی نمی خواهد.

حتی دوست داشتن کسانی که شایسته مهرورزی نیستند اما آزاری نمی رسانند هم سعه وجودی نمی خواهد.



حتی حال خوش در خواندن نماز و ادعیه، نمیتوانند علامت قطعی حیات انسانی قلب انسان باشند.





فرزندم:

بدان که علم نور است اما.

حکمت نور علی نور است.

حلقه ی متصل و منفصل علم با حکمت ، حقیقت و صفتی است به اسم صبر و حلم.

همواره جامعه بیشترین صدمه را از عالمانی میبیند که صبر و حلم ندارند.

یعنی این صفت در نفسشان نهادینه نشده.

همیشه در مصاحبت و معیت با انسانهای کم صبر محتاط باش و به غایت تدبیر کن. چون ناخواسته به تو شر میرسانند.

اگر در حقیقت صفت صبر و حلم تامل کنی می یابی که این صفت بر تمام صفات حسنه دیگر امامت دارد. یعنی تمام صفات حسنه دیگر باید قائم بر صبر باشند.

و تفاوت صبر  و تعلل را فقط "بصر" مشخص میکند.

و برای بصیر شدن راهی نداری جز رفتن در دامن "سلسله ی ولایت"



فرزندم:

مدتهای مدید در بین افرادی و نشر داشتم و زندگی کردم که مثلا اگر حال خوشی داشتم و ابیاتی مثل:


"آتشی از عشق در جان برفروز . سر بسر فکر و عبادت را بسوز.

موسیا آداب دانان دیگرند سوخته جانان و روانان دیگرند"


رو با خودم زمزمه میکردم باید در پاسخ به سوالات اطرافیانم ساعتها بحث میکردم که در این ابیات ااما عشق و سوخته جانی با فکر و عبادت رابطه تقابلی ندارند.

یا کلی توبیخ میشدم که مولوی سنی است و چرا از یک سنی دفاع میکنم؟ حال آنکه همچین عقیده ای نداشتم.

یا حتی باید پاسخ میدادم که او صوفی هست یا نه.


تکرار زیاد این اتفاقات من را به این باور رساند که عشق مانند عطر است. عطری بسیار قوی و خوشبو و غلیظ.

اگر تمام مایع این عطر غلیظ را روی لباس "ناس" بریزی ممکن است از شدت بوی عطر سردرد بگیرد. و پس بزند.

عطر را باید نسیم گونه به مشام انسانها رساند تا روحشان تازه شود. اگر میخواهی بدانی "نسیم گونه" یعنی چه؟


این مطلب را بخوان:

مهمترین بخش آن مطلب را دوباره جداگانه برایت می آورم تا تامل کنی:




ما اگر در اه عقایدمان، خودمان اهل عمل کردن باشیم، اهل ثبات قدم باشیم. اهل هزینه دادن باشیم. به مرور زمان منشاء اثر میشویم. کاری که خدا میکند این است که تصدیق دیگران را نسبت به ما تقویت میکند. 
یعنی تصدیقشان را بر تصوراتشان و تحلیلهایشان و ذهنیاتشان امامت میدهد. در حالی که اگر شما بالاترین قدرت علمی رو هم داشته باشید اول باید در مقام تصور و تحلیل ، ذهن مخاطبتان را اقناع کنید بعد تازه وقتی ذهنش قانع شد معلوم نیست او بتوند آن حکم را به قلب خودش راه بدهد و تصدیقش بکند یا نه.
اما اگر برای خدا ،خودمان را هزینه بکنیم خدا دلها را به سمت ما متمایل میکند یعنی تصدیقشان را بر تصوراتشان و تحلیلهایشان امامت میدهد.
یعنی بدون اینکه بفهمند چرا، تاییدت میکنند و این تایید قدرت درکشان را بالا میبرد و در مقام تحلیل و تصور هم توفیقات بیشتری پیدا میکنند. درست مثل مواجهه با خود خدا در فلسفه. شما وجود حق را از ابتدا بدون اینکه بتونید تصور کنید ، تصدیق میکنید.


و فرزندم بدان:
این نسیم شدن جز با صبر و حلم زیاد میسر نمی شود. در حدیثی میخواندم که :صبر امام خوبیهاست
و هر چه فکر کردم جز به این نتیجه نرسیدم که این امامت همان امامت در عقاید شیعه است. یعنی تمام خوبیها و صفات پسندیده نفس ، قائم بر صبر است. یعنی حتی میشود گفت: "لولا الصبر لساخت الحسنات باهلها"
چون بین صبر و امامت رابطه عجیبی است. حضرت موسی علیه سلام حضرت خضر را در مجمع البحرین ملاقات کرد. مجمع البحرین مقامیست که مختص امام است در هر عصری. و اگر کسی بتواند به این مجمعیت برسد به طفیل و ولایت امام است. حضرت موسی علیه سلام در طلب این امامت بود. در طلب اسرار این امامت بودو مهمترین مسئله در این سفر، مسئله "صبر" بود برای حضرت موسی.
روی مسئله صبر خیلی تامل کن. و بدان هر چه صبورتر شوی بصیرتر میشوی و بیشتر منشاء اثر میشوی. اما بدان انسانهای صبور و بصیر از منطر عوام الناس اصلا قابل درک نیستن.





فرزندم:

در موضوع تصور و تصدیق در منطق و فلسفه تاملی شایسته و بایسته داشته باش. مبادا مانند اغلب کسانی که فلسفه و منطق میخوانند سطحی و حداقلی با این موضوع مواجه بشوی.

نهایت رهاورد علمی و نظری و برهانی این است که مخاطب را در مقام تصور و تحلیل، به شناخت و یقین برساند. این شناخت و یقین هم صرفا یک یقین نظری است. شاید بتوان این یقین را مصداق علم الیقین دانست که اولین مرتبه یقین است.

اما پسرم، دخترم!!!!

نمیبینید که بسیاری از انسانها در مقام ذهن در تصور و تحلیل و دانش نظری در یک موضوعی (هر چه باشد) معطلی و نقصانی ندارند اما در مقام قلب، در تصدیق آن موضوع معطل هستند؟!!! 

چگونه میشود در مقام ذهن در تصور و تحلیل یک موضوع به یقین برسیم اما در مقام قلب در تصدیق همان موضوع نتوانیم تصدیق کنیم و بیارمیم؟ حقایق زیادی هستند در این مورد که باید دریابیم.

بدان انسانها زمانی شوق و انگیزه حرکت پیدا میکنند که بتوانند با قلبشان حقیقتی را تصدیق کنند. تصدیقی که موجب حرکت و تلاش برای انسان میشود تصدیقی است که در قلب آن شخص اتفاق می افتد. و تصدیق قلبی تصور و تحلیل ذهنی را هم ارتقاء میدهد.

و ان شا الله آنقدر لطافت در ادراکات داشته باشی که دریابی ادراکات ذهنی و ادراکات قلبی در عرض هم نیستن که به تبع هم عرض بودن گاهی رابطه تقابلی پیدا کنند بلکه این ادراکات در طول هم هستند و مهیمن همدیگر.


اگر روزی قدرت علمی قابل توجهی داشتی بدان که به واسطه قدرت علمی تنها میتوانی بر تصورات و تحلیلهای ذهنی انسانها غالب بشوی. و چه بسا همین غلبه صرفا تصوری و تحلیلی تو موجب ایجاد مقاومت و استیحاش طرف مقابلت شود در مقام تصدیق قلبی. یعنی حتی ممکن است مسیر هدایت را دورتر هم بکنی. و چه بسا بسیاری از مقاطع اصلا نباید در مقام تصور و تحلیل , حجت را تمام بکنی و اکر احتجاج صرفا نظری بکنی چه بسا باید تاوان پس بدهی. و این جدیست فرزندم


ادراکات انسان در مقام تصور و ذهن ساختار چندان متفاوتی ندارد با ادراکات انسان در مقام تصدیق و قلب. بلکه تنها اختلاف رتبی دارند. همان حقیقتی که در مقام قلب تصدیق میشود وقتی تنزل پیدا کند در مقام ذهن و فکر، تصور و تحلیل میشود.

باز هم دلسوزانه توصیه میکنم در این موضوع نیک بیاندیشی که چگونه است که کسی در مقام ذهن و فکر و تصور، حقیقتی را میفهمد و اذعان دارد اما در مقام قلب، نمی تواند آن را تصدیق کند. اگر این را دریابی و بفهمی در مواجهه ات با انسانها و تعامل با انسانها تغییر روشی اساسی خواهی داد چون با تصدیق قلبها میتوانی به آسانی تصور و تحلیل ذهن ها را هم ارتقا بدهی اما هیچ تضمینی نیست که با توجیه و غلبه بر تصورات و تحلیل ذهن ها بتوانی تصدیق قلبها را هم بگیری. فقط همین اندازه به تو میگویم:

در وجود هر انسانی، تصدیق قلبیِ یک حقیقت، دست خداست. و البته عاقل تر از آنی که نیاز باشد برایت توضیح بدهم که در اینجا خواست خدا از خواست خلق جدا نیستند.

پس برای خدا باش تا خدا کلام و رفتارت را سکوت و سخنت را موثر گرداند



# موقت:
میدانم بسته بودن نطرات حس خوبی به انسان نمی دهد و اصلا دوست ندارم این انرژی منفی را به مخاطب بدهم. اگر این مسئله برایتان آزار دهنده است لطف کنید و دنبال نکنید این صفحه را.
هیچ وقت با نطرات بسته نوشتن برایم خوشایند نبوده اما در این وبلاگ به دلایلی، متفاوت است و تا کنون هیچ سختی و کمبودی برایم نداشته. لذا احتمال اینکه این روش ادامه پیدا کند زیاد است. اما بزرگواران تقیدی در دنبال کردن این صفحه نداشته باشند.

فرزندم:

رابطه ی قابل تاملی بین اعتدال و عشق وجود دارد. هر اندازه که عاشق حق و حقیقت باشی در تعاملاتت با دنیای پیرامونت اعتدال داری. عشق به حق و حقیقت موجب میشود  شخص عاشق نسبت به ماسوا الله هم عاشق شود. یعنی در مقام همسری، خالصانه عاشق همسرش میشود. در مقام پدری یا مادری خالصانه به فرزندانش عشق میورزد. در مقام فرزندی همینطور. در مقام همسایگی و دوستی و رفاقت همینطور. اما عشقش به ماسوا الله هرگز آن افراد را محدود و مضیق نمی کند. آزارشان نمی دهد. بلکه آنقدر انرژی مثبت در دوست داشتنش موج میزند که نوعا مخاطبانش را به او وابسته میکند. 

در نامه های قبلی هم گفتم که برای اینکه فرزندی که نطفه اش منعقد میشود، اعتدال مزاج داشته باشد باید با عشق و میل وافر عمل انعقاد نطفه انجام گیرد. بیراه نیست اگر بگویم یکی از صدها دلیلِ 40 روز فاصله گرفتن حضرت ختمی مرتبت صلوات الله علیه و حضرت خدیجه سلام الله علیه به هدف انعقاد نطفه حضرت فاطمه سلام الله علیه به خاطر همین مسئله اعتدال مزاج فرزند بوده. بلاخره قاعده عالم طبیعت است. نمیشود صاحب عصمت به قواعد عالم طبیعت بی اعتنا باشند.

خلاصه حرفم این است که فقط در صورت وجود اعتدال در تعاملاتت، بیشترین جاذبه و بجاترین دافعه را خواهی داشت و لذا بیشترین اثرگذاری را خواهی داشت و برای داشتن اعتدال در تعاملاتت به جهان پیرامونت (از همسر و فرزند گرفته تا دیگران) باید خیلی عاشق باشی. و هرگز عشقت به خلق الله شدت واقعی و پایدار نمیگیرد مگر اینکه پشتوانه ای مانند عشق به حق داشته باشد.

عشق به الله ، خودش را در عشق به ماسواالله تجلی میدهد. پس عاشق شو تا اعتدال پیدا کنی. و حتی میتوان گفت اعتدال داشته باش تا عاشق شوی. در اسفار صدرالمتالهین هم میخوانی که انسان در سفر اول به سمت حق میرود. به سمت عاشق شدن میرود. وقتی به عشق رسید در سفر دوم در اسما و صفات حق سیر میکند. تا خودش را شبیه معشوق کند. وقتی رنگ معشوق گرفت در سفر سوم از درونش عشق به ماسوا الله برانگیخته میشود و عاشقانه به سمت خلق میرود. در بین این عاشقان کسانی که بیشترین شباهت را به معشوق پیدا کردند اولوالعزم میشوند. آنقدر عاشق میشوند که با سنگ خوردن و توهین و تمسخر شنیدن دست از عشقشان برنمیدارند. ولو این طرد شدن از سمت خلق الله ، نهصد سال به طول بیانجامد. ولو این آزار دیدن به قدری باشد که بفرمایند: هیچ پیامبری به اندازه من آزار ندید.


لذا فرزند عزیزم،

عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید.


--: احساس میکنم به همه چیز حداقلی نگاه میکنه. هدف بلند نداره. به تحصیل، به فرزند آوری، به روابط اجتماعی، به ت و فرهنگ. بابا؟!!!


++: چیه دخترم. حرفت رو بگو. راحت باش.


--: من اشتباه نکردم در انتخاب حمید؟!!!


++: هر انسانی ممکنه اشتباه کنه دخترم. اما چرا فکر میکنی اشتباه کردی؟. حمید مرد خانواده دوستی هست. انسانی متشرع!!. هنجارمند!!!. صبور!!!. خیلی خوبیها داره.


--: مرد ایده آلی نیست. یعنی با ایده آلهای من خیلی فاصله داره. این منو میترسونه.


++: مرد ایده آل. چه ترکیب قشنگ و ذهن گرایانه ای !!!! یاد یه لطیفه افتادم. میگن خدا وقتی زن رو خلق کرد دید خیلی اون زن نگرانه. به اون زن فرمود نگران نباش مرد ایده آل در هر گوشه زمین پیدا میشه. بعد زمین رو گرد آفرید تا گوشه نداشته باشه. "لبخندی میزند و سیبی را به دختر نشان میدهد و با چشم اشاره می کند که میخوری؟."


--: "دختر سر در گم نگاهش میکند و ادامه میدهد" خب اگه افق نگاهش کوتاه باشه من نمی تونم دوستش داشته باشم. حتی ممکنه بعدا منو هم محدود کنه.


++: "در حال پوست کندن سیب" مهمتر از دوست داشتن تو اینه که اون دوستت داشته باشه. داره؟!!!


--: "مکثی میکند نگاهش را از روی میز عسلی به سمت  پنجره هال که رو به حیاط هست برمیگرداند" آره. دوستم داره. از رفتارهاش خوب میفهمم اینو.


++: "لبخند ملایمی بر لبانش مینشیند" پس مشکلت زیاد جدی نیست. فقط باید مواظبت کنی. کسی تضمین نکرده که این دوست داشتن همیشه باقی بمونه.


--: بابا من حرفم چیز دیگه هست. من نمی خواستم با همچین آدمی زندگی کنم. شما پدرم بودید. تایید شما برای من خیلی اطمینان بخش بود. شما منو میشناختید. چرا تایید کردید حمید رو؟. به نطر شما من نمی تونستم با فرد ایده آل تری از حمید ازدواج کنم؟


++: دخترم من حمید رو فرد مناسبی دیدم برای زندگی با تو. چون بین حمید و افرادی که هنوز به خواستگاری ات نیومده بودن و ممکن بود هیچ وقت هم نیان مقایسه نکردم. حمید رو به عنوان کسی که واقعی بود و به خواستگاری ات آمده بررسی کردم. اگر تو حمید رو با زندگی ایده آل ذهنت مقایسه میکنی و به این نتیجه میرسی که حمید مناسب نیست، من حمید رو با اونچه تو الان هستی مقایسه کردم و به این نتیجه رسیدم فرد مناسبی هست. اگر تو حمید رو فقط به عنوان همسر بررسی کردی من اون رو به عنوان پدر آینده هم بررسی کردم.


--: متوجه نمیشم بابا. یعنی چی که "با اونچه من الان هستم مقایسه کردی؟" ،در منِ الان چی دیدین که میگید حمید فرد مناسبی هست برای من؟


++: قبل از اینکه دلیلم رو بگم، بهت میگم که بدونی نظر من در مورد حمید، فقط نظر من بود و وقتی ازم پرسیدی بهت گفتم. تصمیم نهایی با خودت بود.شبیه انسانهای ضعیف نباش که از زیر بار تصمیمشون و انتخابشون فرار میکنن. اینو گفتم که اگر صحبتی میکنیم به این سمت کشیده نشه که دنبال مقصر بگردیم. قرار هست قدری وجودی تر و حقانی تر به موضوعت نگاه کنیم. اگر به فکر حلش هستی البته. "سیب پوست کنده را نصف میکند و جلوی دختر میگذارد"


--: " نگاهی به سیب می اندازد و نگاه نگرانش را به سمت پدر میگیرد" نمی خوام دنبال مقصر بگردم. نگران زندگیم هستم.


++: تا حالا به غذا خوردن حمید دقت کردی؟


--: "با تعجب به پدر نگاه میکند" متوجه منطورتون نمیشم. خب مثل همه غذا میخوره دیگه!!!


++: نه اتفاقا. حداقلش اینه که مثل تو غذا نمی خوره. حمید وقتی غذا میخوره آدم گشنه اش میشه. بر عکس تو. توی انجام هر کاری که هستی انگار یه کار مهمتر از کاری که داری انجام میدی وجود داره که باید به اون برسی. در لحظه زندگی کردن رو بلد نیستی یعنی هنوز اون سعه رو پیدا نکردی. "گازی به سیبش میزند مکثی میکند"

عزیزم، حمید زندگی کردن بلده چون روی زمین قدم برمیداره. تو اما نیاز داشتی کسی از تعلیق بیرونت بیاره کسی از دنیای ذهنت بیرونت بیاره. 


--: خب اهداف و عقایدم هستن. انسان به عقایدش زنده هست. نیست؟!!!


++: آره. اما اگر عقایدی در واقعیت و در رفتار انسان تجلی نکنه حیات بخش نیست. دنیای ذهنی تو خیلی زیباست. اما گرفتار ذهنت شدی دخترم. هنوز یاد نگرفتی روی زمین بیاریشون. وقتی گفتی حمید دوستت داره بیشتر به صحیح بودن انتخابمون یقین پیدا کردم. چون وقتی تو نمی تونی زیبایی های ذهنت رو روی زمین بیاری یعنی یک خلاء داری. منی که سالها زندگی مشترک رو تجربه کردم میدونم زندگی کردن با آدمی که دچار ذهنش شده کار سختی هست. دوست داشتنش هم سخته. وقتی میگی حمید دوستت داره توی دلم به سعه وجودی اش احسن میگم. ازم ناراحت نشو دخترم ، تو از دور خیلی دوست داشتنی هستی. اما دوست داشتن الانِ تو از نزدیک کار هر کسی نیست.


--: اگه اینطوره پس حمید عاشق چی در وجود من شده. چرا دوستم داره؟


++:شاید حمید اهداف بلند تو رو نداشته باشه. اما در جایگاه خودش مستقر هست. خودشه. این یعنی صدق. صدق موجب میشه شخص نور پیدا کنه. شاید به خود حمید هم بگی چرا همسرت رو دوست داری دقیقا نتونه بگه. نور وجودی حمید نور وجودی تو رو درک میکنه. برای همین دوستت داره. اصلا من چرا باید جواب بدم. از خودش بپرس.


--: یعنی میگید من باید مثل حمید بشم و از ایده آل های ذهنی ام فاصله بگیرم؟


++: نه. زندگی با حمید تو رو به اینجا میرسونه که عقایدت رو بیاری روی زمین و اجراء کنی. دخترم عقایدت هنوز برای خودت هم حیات بخش نیستن. تو که اهل تامل هستی. به این فکر کن که وقتی از عشق به مبدا و عشق به تعالی حرف میزنی و از گفتنش لذت میبری، چرا در فراغ این عشق نمی سوزی؟. چرا شبیه عاشق ها نیستی؟.حلقه مفقوده کجاست؟. 


--: حلقه مفقوده زمانه بابا. نیست؟


++: زمانِ خالی؟!!!.دیدی گرفتار ذهنی؟!!. سیبت رو بخور بابا جون. به حرفهام فکر کن.


--: "نگاهی به سیب می اندازد و کمی تامل میکند و با حالت استیصال میگوید" چیزی که در دل این زمان اتفاق می افته خیلی سخته؟


++: "بلند میشود و کتش رو می پوشد و به سمت پنجره هال میرود نگاهی به حیاط می اندازد و برمیگردد به دختر نگاهی میکند و میگوید" به عاشق شدنش می ارزه دخترم. شجاع باش. آدمای ترسو هیچ وقت خودشون رو توی آتیش عشق نمی اندازن. کارشون فقط از دور نگاه کردن و حسرت خوردنه. بزن به دل ماجرا دخترم." نگاه نگرانی به دختر میکند و به سمت در هال میرود و خارج میشود" 


پسرم. دخترم.

انسانهای ضعیف وقتی عاشق میشوند ممکن است برای از دست ندادن عشقشان مقابل خدا هم بایستند.


انسانهای معمولی وقتی عاشق میشوند میتوانند بدون فکر کردن به رضایت خدا هم عشق بورزند و عاشق باشند که البته بعید نیست اینها هم اگر در بوته آزمایش قرار گیرند به گروه اول بپیوندند


انسانهای قوی اما پایدارترین عشق و رهاترین محبت را به انسانهای دیگر دارند اما اگر خدا را از عشق و محبت شان بگیرید دیگر آنها را نخواهید یافت.


هیچ بعید نیست که در زندگی تان با انسانهایی مواجه شوید که محبت شما رو برانگیزانند و به آنها متمایل شوید. از هر کدام از این سه گروه که باشید.


این اتفاق فی النفسه ایرادی ندارد. اما بدانید دو گروه اول وقتی در این میدان قرار بگیرند آسیب خواهند دید. و از تعادل خارج خواهند شد و چه بسا در ورطه گناه می افتند


و بدانید فقط انسانهای قوی میتوانند به این حدیث جامه عمل بپوشانند و شهادت گوارای وجودشان باد:

مَن عَشِقَ فَکَتَمَ و عفَّ فمات فهو شهید


فرزندم

گاهی فاصله ما تا فرج ، فاصله ما تا عاشق شدن، فاصله ما تا وصال، فقط یک روز و بلکه کمتر از یک روز، استقامت است.

اما سالها رنج فراق و رنج ابتلائات تلخ را تحمل میکنیم. و ناله میزنیم.

هیچ اتفاقی به این اندازه دل کسانی که بر ما ولایت دارند را نمی سوزاند. 

وای از قبوری که خود را در آن محبوس ساختیم.


فرزندم:

از اتفاقات مبارک زندگی من و مادرت این بود که ایشان طبع و روحیه اش به گونه ای بود که با اندیشه ورزی تئوریک و فلسفی چندان سازگاری نداشت و بیشتر در پی کسب فضیلتها از راه سبک زندگی و اخلاق گرایی بودند. و جالب است بدانی مادر عزیزت جدی ترین هم مباحث من در طول تمام سالیان زندگی مشترکمان بودند. و من تقریبا در هیچ محیطی در خانه و بیرون (حتی فضای مجازی) نتوانستم آن یافته هایی که با اندیشه و توجه به آن میرسیدم را بیان کنم. و چه خوب که بستر بیان کردنشان فراهم نبود. (البته سالی یکی دو بار با دوستان عاقلترم یا استادم آن یافته ها را بررسی میکردم) چون من می بایست "مثلا" آنچه در معنای "حضور" می یافتم را به شکلی کاربردی و عملیاتی و روشمند برای مادرت بیان میکردم. و چون به یک اصل پایبند بودیم که در حوزه عمل کردن و اخلاقیات چیزی را نگوییم مگر اینکه خودمان در عمل به آن بکوشیم موجب میشد فضای مباحثه با مادرت کاملا دنیای جدیدی به روی من باز کند. دنیای شدن. دنیای چشیدن. دنیای پیاده کردن در خود. دنیای شرمندگی در برابر حق که اصول را به درک من رساند اما من در گرفتن و پیاده کردن آن اصول در جانم، بسیار عقب هستم.

این را گفتم تا بدانی که بزرگترین فاصله هر انسانی تا خوشبختی را زاویه نگاهش رقم میزند. اگر نگاهت دچار شطن شده باشد اهل کفران میشوی و بزرگترین نعمتها را هم نخواهی دید و بهترین فرصتها را تباه خواهی کرد.اگر شیطان بر نگاهم غلبه میکرد چگونه میتوانستم این نعمت بزرگ را ببینم چه اینکه کسانی که نگاهشان دچار شطن شده هم نمی توانند این نعمت را در زندگی من درک کنند. ان شا الله خداوند قفل از بیانم بردارد تا بتوانم در مورد شطن زدگی (شیطانی شدن) نگاه انسان و عواقبش برایت بنویسم تا دریابی که شیطان درون انسانها موجودی جدا از وجود انسان نیست بلکه همان حواس و قوای تو هستند که به شکلی نادرست فعالیت میکنند. شاید در مقام اجمال همین اندازه از فرمایش خواجه نصیر طوسی برایت بگویم که میفرمایند:
اینکه فرمودن جهنم هفت درب دارد، آن هفت درب عبارتند از: وهم و خیال و پنج حس ظاهری
و اینکه فرمودند بهست هشت درب دارد، آن هشت درب عبارتند از : عقل و وهم و خیال و پنج حس ظاهری.
یعنی هفت درب از درب های بهشت و جهنم مشترک هستند. سبحان الله از این خلقت!!!. و تو چگونه باید دریابی این درب های مشترک تو را به سوی بهشت هدایت میکند یا جهنم؟!!!
میخواهم پیام این نامه ام را دوباره برایت بنویسم:
بزرگترین فاصله هر انسانی تا خوشبختی را زاویه نگاهش رقم میزند. از خدا بخواهیم که شیطان را از نگاهمان دور بدارد. علت اینکه در این ماه مبارک از شیطان بیشتر مینویسم این است که در این ماه دست و پای این ملعون در بند است و راحت تر میتوانی حرفهایم را بفهمی. برای همین بزرگان در ماه رمضان دستور به تفکر میدهند. چون از بزگترین رهزن های تفکر، خطوراتی هست که شیطان وارد میکند و نگاه انسان را دچار شطن (دور شدگی از حق) میکند. باید از اثرات این ماه عزیز استفاده کرد. گویا یکی از اثراتش این است که سرکشی قوه خیال و وهم کمتر میشود.

چه خبرهاست خدایا که ندارم خبری
کو مرا خضر رهی تا که نمایم سفری.

فرزندم:

فاصله انسان تا ادراکات قدسی و ملکوتی فاصله زیادی نیست. اما تا بدست آوردن تحمل این ادراکات، فاصله زیادی باید طی شود.

بگذار خاطره ای بگویم: به گمانم سال 89 بود که مقام معطم رهبری به چالوس تشریف فرما شدند.خب از شهر ما تا چالوس فاصله زیادی بود. شاید در حدود 170 کیلومتر. اما چون پا به استان ما گذاشته بودند بر خود واجب کرده بودم که به استقبالشان بروم و در سخنرانی شان شرکت کنم. خودم را به چالوس رسانده بودم. باران شدیدی می بارید. متاسفانه چتری به همراه نداشتم . سخنرانی در ورزشگاه چالوس بود. از شدت باران زمین ورزشگاه گِل شده بود. در ورزشگاه از شدت حبِ مان به آقا دوست داشتم در ردیف اول باشم تا ایشان را از نزدیک ببینم. تا ایشان حضور پیدا نکرده بودند در ردیف اول بودم. اما همین که تشریف فرما شدند به جایگاه، فشار جمعیت به حدی زیاد شده بود و جمعیت در جلو جایگاه چنان بهم چسبیده شدن که ناخودآگاه از روی زمین کنده شدم و دیگر اختیارم دست خودم نبود و فشار جمعیت من را به عقب راند. دیدم با وزنِ من ماندن در ردیف اول امکان پذیر نیست. و خودم را رساندم به عقب تر تا سخنرانی را راحت گوش بدهم. فاصله انتهای ورزشگاه تا جلو جایگاه فاصله بسیار کمی بود اما ماندن در جلو جایگاه در وقت حضور آن ولی خدا در تحمل و وسع جسمی اون روزِ من نبود، ادراکات ملکوتی هم همین است. فاصله تا این ادراکات زیاد نیست اما.

فاصله ما تا ادراکات ملکوتی فاصله زیادی نیست. اما اگر رزقمان نمی شود به خاطر این است که تحمل آن ادراکات را نداریم. چه بسا اگر تحت ولایت اهل الله اهل تفکر و تهجد و عمل صالح شوی میبینند که چیزی نمانده تا جدول وجودی ات باز شود و ملکوت عالم را مشاهده کنی اما هنوز تحملش را نداری. لذا ممکن است یک دفعه مشغله های زندگی ات زیاد شود. سالیانی چنان درگیر زندگی شوی که نتوانی آن توجه و تفکر را داشته باشی. تا گذر زمان تو را به یک سعه و صبری برساند که بتوانی آن ادراکات را حمل کنی

هرگز در رسیدن به این ادراکات عجله نداشته باش. بادی نسیم گونه را هر گیاهی میتواند تحمل کند. اما تحمل باد صرصر فقط از آن درختانی هست که دهها سال ریشه در اعماق خاک دواندند. بدان هر چه دیرتر بدهند سنگین تر و پخته تر میدهند.

کسی که نیک بیاندیشد در ماهیت علم حصولی و علم حضوری. می یابد که بین این دو ادراک ، فاصله زیادی نیست. کافیست انسان به صدق، وجه اش را از خاک "اکل من تحت ارجل" به سمت افلاک "اکل من فوق" برگرداند. آنگاه فرج را مشاهده خواهد کرد.


یکی از معانی انتظار همین است فرزندم. وجه ات را به سمت بالا بگیر و منتظر باش.

اینکه در قرآن میفرمایند نگویید فردا فلان کار را انجام میدهم مگر اینکه بگویید اگر خدا بخواهد. این یکی از معانی انتظار است. ما وجه مان را به سمت حق میکنیم و منتطریم. تا ببینیم خدا چه میخواهد. اینها همه بحث های علمی دارد. ان شا الله چشیدن اینها روزی ما شود.

 


دخترم:

یکی از کارهایی که در طول زندگی مشترکم انجام میدادم این بود که وقتی از سرکار به خانه می آمدم با کلید درب منزل را باز نمیکردم. اغلب زنگ میزدم تا مادرت درب را برایم باز کند. تا الان که برایت مینویسم به ایشان نگفتم علت این کارم را. و ایشان هم نپرسیدند. اما بسیار ماهرانه وقتی درب را باز میکند و من وارد خانه میشوم با لبخند از من استقبال میکند. گاهی دم در هال می ایستد و از آمدنم استقبال میکند. نمیدانم چه نورانیتی در این کار است اما هر چه هست از جنس ملکوت، بلکه بالاتر است که این قدر حس امنیت و آرامش را برایم به همراه دارد. و خستگی یک روز را از جانم خارج میکند.

و مادرت حتی روزهایی که از دست من دلخور بوده هم این لبخند را موقع ورودم به منزل از من دریغ نکرد. نمیدانم چرا!!!. شاید ندای فطرتش را میشنود. البته اگر دلخور باشد بعد از ده دقیقه یا بیشتر که از ورودم گذشت گلگی میکند اما موقع ورودم استقبال با لبخند زیبایش را دریغ نمی کند. و من هم از ایشان آموختم و وقتی که ایشان از بیرون به منزل می آیند و زنگ ایفون را میزنند درب را برایشان باز میکنم و با فرزندم دم در می ایستم و با لبخند و شادی از ایشان استقبال می کنم.

توصیه مشفقانه ام به تو این است که در حفظ این سنت حسنه کوشا باشی. هر چه بیشتر به این مسئله اهتمام بورزی نورانیت بیشتری وارد زندگی ات میشود. مثلا علاوه بر ایستادن دم در ورودی منزل و استقبال با لبخند حقیقی، میتوانی مثلا کت همسرت را خودت آویزان کنی یا وقتی در خانه نشست لیوانی شربت به دستش بدهی. این نحوه رفتار، نورانیت عجیبی دارد و منزلت را واقعا محل اسکان و سکینت میکند.


فرزندم:

همیشه روی اولین ها دقت بیشتر و توجه عمیق تری داشته باش. مثلا وقتی تو از خواب بیدار میشدی و دوباره برای اولین بار چشم به عالم ماده میگشودی، من خیلی جمالی و با محبت با تو صحبت میکردم و در آغوشت میگرفتم و نازت میکردم و نوازشت میکردم. چون معتقد بودم الان از یک مبداءی برگشتی.از عالم بالاتری برگشتی. از عالم لطیف تری برگشتی و من باید با رفتار جمالی و لطیفم، سنگینی عالم ماده را برایت تلطیف کنم تا دچار تضاد نشوی. مقید بودم اولین دیدارت بعد از عالم خواب دیداری جمالی و همراه با محبت باشد.

یا وقتی صبح برای اولین بار پا به بیرون از منزل میگذارم برای کار، حتی المقدور با وضو خارج میشوم و با 19 تا بسم الله الرحمن الرحیم روزم را شروع میکنم.

سعی کن همیشه اولین مواجهه هایت را جدی بگیری و عمیق تر نگاهشان کنی. چون اثری در این اولین ها وجود دارد که نمی شود به سادگی از کنارشان عبور کنی که اگر بی توجه از کنارشان گذشتی اولین کسی که از این بی توجهی دچار خسران میشود خودت هستی. 



مدتی که روی اولین ها توجه عمیق تری داشته باشی و رفتار دقیق تری نشان بدهی می یابی تمام وقایع پیرامونت در تمام طول عمرت.
تمامشان.
بدون استثناء.
تمامشان اولین بودند.
و اخرین بودند.
و از این باب هست که میفرمایند فرصتها کوتاه هستند. چون هر واقعه و مواجه ای در این نظام وجود " اولین و اخرین" مواجهه است. سبحان الله !!!
ان شا الله این ایه شریفه بر جان ما هم تجلی بفرماید:
هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن.

ای وای بر اسیری . کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد. صیاد رفته باشد


آه از دمی که تنها. با داغ او چو لاله

در خون نشسته باشم. چون باد رفته باشد



این شعر خیلی زیباست. اما هیچ وقت نتونستم با تمام اشعارش همراه بشم.
نمی تونم اسیری رو تصور کنم که در دام مانده باشه بعد از یاد رفته باشه. صیاد هم رفته باشه.
راه نداره.
فقط توی عشق های زمینی ممکنه این اتفاق بیفته.


نمیدونم از عقل خودم بنالم یا از این شعرا. درکشون نمیکنم.
من اصلا انسان خشکی نیستم اما. 
نمیدونم شاید به قول مولوی باید گفت:
در حق او مدح و در حق تو ذم. در حق او شهد و در حق تو سم


تقصیر امثال حزین لاهیجی نیست. تقصیر امثال حافظ هست که بد عادتمون کردن.
جواب حزین رو با این بیت حافظ میدم:

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد 
 ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

فرزندم:
در عصر ما روانشناسی علمی بود که از راه رفتار انسانها پی به روان انسانها می بردند. اصل این کار، کار درستی است. توجه به رفتار انسانها در واقع توجه به نشانه هاست. کاملا توجیه علمی دارد. مولای جان، امیر مومنان میفرمایند : "تکلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه = سخن بگویید تا شناخته شوید که آدمی زیر زبانش پنهان است" این یعنی رفتار و کردار . گفتار انسانها ، به لحاظ روان شناسی یک موضوع کاملا علمی است که میتواند روان و ماهیت جان هر انسانی را نمایان کند.
کاری به انسانهای دیگر ندارم اما تو از این نشانه ها برای شناخت خودت بهره ببر. گاهی ممکن است خودت هم در شناخت خودت ذچار خطا شوی. حتی ممکن است خودت ، خودت را فریب بدهی. و تصویری که از خودت در ذهنت ساختی یک تصویر کاذب باشد و خودت هم آگاه به کاذب بودنش نباشی. 
اینجا اگر نشانه ها را بشناسی، بسیار به خودت کمک میکنی تا خود واقعی ات را ببینی. نشانه ها همان رفتار انسان هستند و در واقع آینه ی وجودی انسان هستند خودت را در آینه وجودت مشاهده کن. آینه هیچ وقت دروغ نمی گوید.
اصلا اینکه حق متعال در قرآن تاکید کردند در "آیات" تفکر کنید و توجه کنید. اینکه فرمودند در آیات نظاره کنید. در واقع فرمودن: مرا در آینه ها مشاهده کنید.
این خیلی عاشقانه هست. در واقع میفرمایند: چرا نگاهم نمیکنید!؟

اینها مقدمه بود تا یکی از نشانه ها را برایت بگویم. انسان سالم و متعادل انسانی است که آرام باشد. آرامش یا طمانینه قلبی از ویژگی های انسان صالح است. اما شیطان برای این آرامش هم بدلهایی ساخته تا ما به سادگی نفهمیم که نا آرام هستیم. مثلا بی تفاوتی بدلی است که شیطان در ازای " آرامش" ساخته. یا بی خیالی. یا بی دغدغه گی برای حق. اینها همه بدل های شیطان هستند در ازای "آرامش و اطمینان قلب"
چگونه متوجه شویم آرام هستیم؟. و میدانی که تا آرام نباشیم رشد معنوی خاصی نخواهیم کرد. یکی از نشانه های آرامش در انسان، داشتن نیت در تمام اعمال است. اگر دیدی میتوانی در بسیاری از کارهای روزانه ات بدون اینکه نیتی داشته باشی آن کار را انجام بدهی بدان آرامش نداری.
مثلا سرکارت میروی. بدون اینکه نیت داشته باشی. یا "چون همه میروند من هم باید بروم" دلیلت باشد. یا "چاره ای ندارم. اگر نروم، ندارم که بخورم" دلیلت باشد. یا گاهی آنقدر نیازت تو را به این سو و آن سو میکشاند که اصلا به نیت اعمالت فکر نمی کنی. فقط تابع نیازهایت شدی و اوست که اداره ات میکند.
خلاصه در خودت کمی که تامل کنی. هر اندازه نیت ها و قصدهایت در تک تک اعمالت برایت مشخص شد و رنگ خدایی داشت بدان درون آرامی داری.
چون جز انسانهای آرام نمی توانند در تک تک اعمالشان خدا را جستجو کنند.
ان شا الله خدا به قلب همه ما طمائنینه و آرامش بدهد. قلبهای آرام ، آینه خداوند هستند.



بعدا نوشت:
علت اینکه میگویم نیت الهی داشتن در تمام اعمال نشانه آرامش است دلیل علمی دارد، نیت الهی در اعمال، "سعی" عقل است سعی عقل نشان از آزاد شدن عقل از زیر آوار وهم و خیال است عقل بذات بی قرار است تا به مبداء خود برسد، عقل ذاتا رو به سوی حق متعال دارد، عقل بیقرار است تا به سرشت خود که عشق است برسد. و "سعیِ عقل" نشانه بیقراری عقل است، و سعی عقل وقتی آشکار میشود که قوای مادون عقل "وهم و خیال و حواس ظاهری" تحت ولایت عقل بیارمند و به تعادلی رسیده باشند.

و چه خوش است بی قراری عقل. تا خود را به دام عشق نیندازد نمی آرمد. و ما چه میدانیم عشق، چه نوع ادراکیست!!!!.
خدایا عاقلمان کن تا عاشق شویم.

این مطلب ممکن است برای بسیاری از مخاطبان سنگین باشد برای آنها خطوط آبی میتواند مفید باشد و مابقی را نخوانند و عبور کنند



فرزندم:

اگر در اهمیت " صفت صبر" در وجود انسان تعمق کنی می یابی که نسبت "صفت صبر" با بقیه ویژگی و اخلاق ها و صفات خوب دقیقا شبیه نسبت "ولایت" هست با "عبادت".

عبادت بدون ولایت به چه ارزد؟. که ابلیس شش هزار سال بر این این عبادت اهتمام ورزیده بود. خروارها خروارش به خردلی هم نیارزد.

اصلا بسیاری از صفات خوب به اندازه صبر انسان در وجود انسان ریشه میدواند و اگر صفت خوبی بیش از صبر انسان در وجودش نهادینه باشد کفران میشود و همان صفت خوب اسباب رنج و زحمتش میشود. البته رنج و زحمتی فرسایشی.

صبر در عالم طبیعت مطرح میشود و برای رشد انسان به ماوراء این عالم خاکی بسیار حیاتیست. عالم طبیعت عالم "تدریج" است و معنای صبر یعنی "تطابق با عالم تدریج" این تطابق بسیار برای انسان زحمت زاست اما اگر آگاهانه باشد زحمتی فرسایشی نیست. یا واضح تر بگویم اگر انسان خود را با "عالَم تدریج" تطابق بدهد عالم تدریج، خودش را به انسان تحویل میدهد و اگر این تطابق نباشد انسان وارد جنگ با عالم تدریج شده است و یقین بدان در تقابل انسان با تکوینیاتِ خلقت، این انسان است که محکوم به شکست و نابودیست.

جالب است بدانی یکی از مهمترین مطالبات حضرت موسی در قرآن رسیدن به مجمع البحرین و یافتن حضرت خضر بود و در سفرش با حضرت خضر مهمترین مسئله ای که حضرت خضر بر روی آن تاکید داشت "صبر" بود. من شانیت تفسیر و بالاتر از آن شانیت تاویل آیات قرآن را ندارم اما به عنوان یکی از مخاطبین قرآن حق تعبیر از آیات را دارم:

در همین داستان حضرت موسی و خضر توجه کن در مواضعی که حضرت موسی می بایست صبر میکرد چقدر مسئله عجیب و غیر قابل درک بود برای صبر کردن!!!! اگر خودمان را جای حضرت موسی بگذاریم لاجرم به او حق میدهیم که صبر کردن در آن مواضع برایش قابل هضم نباشد. اما به هر حال طبق ظواهر آیات قبل و بعدش می بایستی صبر میکرد " اشاره کنم که توجه ات به تعبیر من باشد والا دقیق تر که بشویم هم حضرت موسی در اعتراضش به صواب بود و هم حضرت خضر در تشرش."

مسئله صبر برای کسی که خواهان تعالیست گاهی همین اندازه غیرقابل هضم خواهد بود و اگر "بصیرت" لازم وجود نداشته باشد محال است انسان زیر بار این صبر کردن ها برود.

گفتم که صبر همان تطابق با عالَم تدریج است. و تدریجی بودن از ویژگی های بارز "ارض" است یکی دیگر از ویژگی های بارز "ارض" وجود اضداد در آن است. که برای اینکه این اضداد بر همدیگر و ظلم نکنند حق تعالی بین این اضداد "وفق" برقرار فرمودند. یکی از آن اضدادی که خداوند در عالم طبیعت بین آنها وفق برقرار کرد مسئله "مزاج" است. مزاج از "وفق بین اخلاط اربعه" شکل میگیرد. که باید مبسوطش را در دروس طبی بخوانی.

اگر تامل کنی ربطهای عجیبی بین عالم طبیعت "تدریج" با "صبر" و "وفق" مشاهده میکنی. اگر این مسائل را درک نکنی و برای خودت حلشان نکنی محال است بتوانی در راه ولایت حق و ولایت امام معصوم و ولایتِ نایب امام ثابت قدم بمانی.


همی امروز و فردا میکنی تو . همی خون بر دل ما میکنی تو

به قربان تو کز امروز و فردا . همی با ما مدارا میکنی تو

.

.

عجب عاشق کشی ای شاهد کل . به کار خویش غوغا میکنی تو

اگر خواهی کشی حکم تو حکم است . زحکم خود چه پروا میکنی تو



 


فرزندم:

آگاهی مسئولیت بسیار سنگینی دارد. و عدم اگاهی تباهی و خسران در پی دارد.

بگذار خاطره یکی از رزمندگان عزیز هشت سال دفاع مقدسمان را برایت بگویم. میگفت سه نفر بودند که برای عملیات شناسایی، شبانه وارد منطقه عملیاتی بعثی ها شدند و اطلاعاتی بدست آوردند و از همان راهی که آمده بودند برمی گشتند که ناگهان یکی از آن سه نفر محکم گفت تکان نخورید. وسط میدان مین هستیم. این رزمنده عزیز میگفت من قدمی برداشته بودم اما با شنیدن صدای همرزمم قدمم را روی زمین نگذاشتم. نگاهی به زیر پایم انداختم دیدم دقیقا داشتم پا روی یک مین میگذاشتم. از آن لحظه به بعد بابت هر گامی که برمیداشتیم باید دقیق بررسی میکردیم.

سبحان الله!!!

اینها از همین مسیر آمده بودند. از وسط میدان مین رد شده بودند. اما بی خبر بودند. هیچ آگاه نبودن چه خطر عظیمی از سرشان رفع میشود. اما به محض اگاه شدن هر قدمی که برمیداشتند ممکن بود موجب انفجار شود. البته شهادت که نوش جانشان اما یک عملیات لو میرفت. و این خسران بود.

واقعیت و حقیقت همین است. تا آگاه نیستی، مسئولیتی نداری. و خطرها را هم از سرت رفع میکنند. و البته کسی در بی خبری خیری نخواهد دید. حیات انسانی با بی خبری منافات دارد. اما وقتی باخبر شدی. آگاه شدی. بابت تک تک قدمهایت مسئولی.

ممکن است بی احتیاطی و غفلت و رخوت ما بعد از آگاه شدن هزینه های سنگینی در پی داشته باشد. ممکن است داغ ها بر دل انسانها بگذارد.

نمیدانم این فیلم را نشانت بدهم یا نه. اما حدود یک سالی هست که دیدمش. بارها با خودم میگویم من چقدر در داغی که بر دل این کودک نشسته نقش داشتم؟!!! حدود یک سال است میسوزم. اگر خواستی این فیلم را  اینجا  ببین.



 دقیقا ممکن است غفلت و رخوت ما بعد از آگاه شدن به همچین قیمت هایی تمام شود. ما چه مالکیتی نسبت به وقت و عمرمان داریم؟!!!!. باید امانت دار باشیم. به ما داده شده باید به خودش برگردانیم. عمر هر انسانی از زمانی که آگاه شده شروع میشود. تمامش مال دیگریست.

از خدا آگاهی بخواه اما مرد باش و به خدا تعهد بده مسئولیت تمام آگاهی هایی که به تو میدهد را میپذیری و به دوش میکشی. خیلی به استعدادهایی که خدا به تو میدهد مقید نشو. گاهی آن استعداد از این باب به تو داده میشود که گذشتن از آن را بیاموزی و بزرگ شوی. دادن استعداد و توانمندی همیشه به این معنا نیست که حتما باید آن را به منصه ظهور برسانی. گاهی میبینی شرایطت به گونه ای رقم خورد که اگر بخواهی رضایت خدا را در نطر بگیری باید از آن توانمندی ات عبور کنی. و شاید اصلا هدف حق متعال از دادن این توانمندی به تو همین بوده. تو برای خدا تعیین نکن که چه کار خیری میخواهی انجام دهی. بگذار او تعیین کند خیر تو در چیست. تو خیر بخواه و مردانه پای مسئولیت های خودت بایست.



روزگار ما روزگاریست که کشور ما مرکز دنیا و آخرت شده است. و این را کمتر کسی درک میکند. اگر به کسی بگویم یک تشخیص نادرست و بر اساس بی مسئولیتی و بی دغدغه گی در مجلس شورا یا مثلا در انتخاب رئیس جمهور ممکن است هزاران کودک و زن یمنی یا فلسطینی یا آواره کند و به خاک و خون بکشد. بعید میدانم درک کنند.
اما تو درک میکنی. 

نامه ای به مخاطبانم

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
 چند روز پیش بنا به علتی رفته بودم سراغ جزوات طب سنتی ام. مطالب رو زیر و رو میکردم تا اینکه برخوردم به برخی از فرمایشات بلند جناب ابن سینا. یاد جمله ای از این بزرگوار افتادم که توی جزواتم نبود اما سر آن جمله با دوستان چقدر مباحثه کرده بودیم نقل به مضمون آن جمله این بود:
رسالت طبیب در حوزه درمان این است که بتواند بیمار را درمان کند نه صرفا بیماری را. 
به نظرم خیلی خوب است روی این فرمایش ابن سینا کار علمی بشود. این طور برداشت میکنم که اگر تفاوت درمان بیمار با درمان بیماری مشخص بشود و جامعه علمی پزشکی این را بپذیرد بخش زیادی از شکاف موجود بین طب سنتی و طب جدید برداشته میشود.
قصد بحث علمی در مورد مسائل پزشکی ندارم چه اینکه چند مخاطب بزرگوار در این کسوت اینجا را میخوانند که پزشکی خوانده اند و من این شانیت را ندارم که در حضور این بزرگواران سخن از این مسائل بگویم اما نکته ای  بعد از این فرمایش ابن سینا ذهنم را مشغول کرده که این فرمایش چقدر جامعیت داشته و در مقام روح و جان هم هر انسانی نیاز به طبیبی دارد که قدرت درمان بیمار را داشته باشد نه صرفا بیماری را.

کسی از ما نمی توند این واقعیت را رد کند که بلاخره جان ما دچار بیماری هایست که مانع از آن میشود که به آن حقیقت الهی و انسانی مان برسیم تمام اساتید اخلاق و علم اخلاق، تمام مسائل نظری و علمی در علوم تفسیر و فلسفه و عرفان. تمامشان. حتی سیر عملی انسان در وادی خودسازی. همه در نهایت کاربردشان به اینجا منتهی میشوند که بیماری را درمان کنند نه بیمار را. 
بگذارید تفاوت "درمان" با "شفاء" را بگویم. درمان هرگز دفع جامع بیماری نیست. اما شفاء، بهبودی جامع از آن بیماریست به گونه ای که اگر شخص خودش به خودش ضربه نزند و با خودش دشمنی نکند و خلاف طبیعت حرکت نکند تا آخر عمر دیگر به آن بیماری دچار نخواهد شد. یعنی دیگر از درون مستعد ابتلاء به آن بیماری نیست. درست مثل روزی که از مادر متولد شد. فرق درمان بیمار با درمان بیماری همان تفاوتِ "درمان" با "شفاء" است

جان ما نیازمند طبیبی است که منِ بیمار را درمان کند. نه صرفا بیماری ام را. شب های قدر ، شبهای درمان نیست بلکه شب های شفاء است. باید شخصِ منِ ن. .ا را تحویل بگیرند. باید شخصا دست روی سَرم بکشند. شبهای قدر شبهایی است که جان بیمار من با قرص و دارو و برنامه تغذیه درمان نمیشود. بلکه جان بیمار من نیازمند "نگاهی عاشقانه" نیازمند چشمانی است تا در چشمانم ذول بزند. این شبها شبهایی نیست که نسخه ام را بدهند دستم و بگویند اینها را رعایت کن تا خوب شوی. این شبها درمان من فقط عشق است.

شاید زبان الکن من در بیان نتواند حق مطلب را ادا کند برویم و از حافط استعانتی بگیریم:
به کوی عشق مَنِه بی دلیل راه قدم که من به خویش نمودم صد اهتمام و "نشد"

این شبها به فکر نسخه ای برای درمان نباشیم. مسئله خیلی جدی تر از این حرفهاست. مسئله عشق و عاشقی با طبیب است.
و چقدر حرف روضه خوان دیشب آتشم زد : دوستان حضرت زهرا سلام الله روی تک تک ما حساب کرده. میفهمید یعنی چی؟. 


بنده به یاد تمام بزرگواران مجازی بوده و هستم چه اینکه همه شما را خانواده خود میدانم. و بنده بی اغراق عرض میکنم. جمع نورانی ندیده نیستم. اما واقعا این محیط هم کم از آن جمع های نورانی ندارد. اگر از خاطرتان رد شدیم دعا کنید توفیق این را به ما بدهند که برایشان هزینه شویم. تا قِران آخر. و با پایانی شهادت گونه. غلطیدن در خون خود.

# موقت
 

فرزندم:
در عصر ما روانشناسی علمی بود که از راه رفتار انسانها پی به روان انسانها می بردند. اصل این کار، کار درستی است. توجه به رفتار انسانها در واقع توجه به نشانه هاست. کاملا توجیه علمی دارد. مولای جان، امیر مومنان میفرمایند : "تکلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه = سخن بگویید تا شناخته شوید که آدمی زیر زبانش پنهان است" این یعنی رفتار و کردار . گفتار انسانها ، به لحاظ روان شناسی یک موضوع کاملا علمی است که میتواند روان و ماهیت جان هر انسانی را نمایان کند.
کاری به انسانهای دیگر ندارم اما تو از این نشانه ها برای شناخت خودت بهره ببر. گاهی ممکن است خودت هم در شناخت خودت ذچار خطا شوی. حتی ممکن است خودت ، خودت را فریب بدهی. و تصویری که از خودت در ذهنت ساختی یک تصویر کاذب باشد و خودت هم آگاه به کاذب بودنش نباشی. 
اینجا اگر نشانه ها را بشناسی، بسیار به خودت کمک میکنی تا خود واقعی ات را ببینی. نشانه ها همان رفتار انسان هستند و در واقع آینه ی وجودی انسان هستند خودت را در آینه وجودت مشاهده کن. آینه هیچ وقت دروغ نمی گوید.
اصلا اینکه حق متعال در قرآن تاکید کردند در "آیات" تفکر کنید و توجه کنید. اینکه فرمودند در آیات نظاره کنید. در واقع فرمودن: مرا در آینه ها مشاهده کنید.
این خیلی عاشقانه هست. در واقع میفرمایند: چرا نگاهم نمیکنید!؟

اینها مقدمه بود تا یکی از نشانه ها را برایت بگویم. انسان سالم و متعادل انسانی است که آرام باشد. آرامش یا طمانینه قلبی از ویژگی های انسان صالح است. اما شیطان برای این آرامش هم بدلهایی ساخته تا ما به سادگی نفهمیم که نا آرام هستیم. مثلا بی تفاوتی بدلی است که شیطان در ازای " آرامش" ساخته. یا بی خیالی. یا بی دغدغه گی برای حق. اینها همه بدل های شیطان هستند در ازای "آرامش و اطمینان قلب"
چگونه متوجه شویم آرام هستیم؟. و میدانی که تا آرام نباشیم رشد معنوی خاصی نخواهیم کرد. یکی از نشانه های آرامش در انسان، داشتن نیت در تمام اعمال است. اگر دیدی میتوانی در بسیاری از کارهای روزانه ات بدون اینکه نیتی داشته باشی آن کار را انجام بدهی بدان آرامش نداری.
مثلا سرکارت میروی. بدون اینکه نیت داشته باشی. یا "چون همه میروند من هم باید بروم" دلیلت باشد. یا "چاره ای ندارم. اگر نروم، ندارم که بخورم" دلیلت باشد. یا گاهی آنقدر نیازت تو را به این سو و آن سو میکشاند که اصلا به نیت اعمالت فکر نمی کنی. فقط تابع نیازهایت شدی و اوست که اداره ات میکند.
خلاصه در خودت کمی که تامل کنی. هر اندازه نیت ها و قصدهایت در تک تک اعمالت برایت مشخص شد و رنگ خدایی داشت بدان درون آرامی داری.
چون جز انسانهای آرام نمی توانند در تک تک اعمالشان خدا را جستجو کنند.
ان شا الله خدا به قلب همه ما طمائنینه و آرامش بدهد. قلبهای آرام ، آینه خداوند هستند.



بعدا نوشت:
علت اینکه میگویم نیت الهی داشتن در تمام اعمال نشانه آرامش است دلیل علمی دارد، نیت الهی در اعمال، "سعی" عقل است سعی عقل نشان از آزاد شدن عقل از زیر آوار وهم و خیال است عقل بذات بی قرار است تا به مبداء خود برسد، عقل ذاتا رو به سوی حق متعال دارد، عقل بیقرار است تا به سرشت خود که عشق است برسد. و "سعیِ عقل" نشانه بیقراری عقل است، و سعی عقل وقتی آشکار میشود که قوای مادون عقل "وهم و خیال و حواس ظاهری" تحت ولایت عقل بیارمند و به تعادلی رسیده باشند.

و چه خوش است بی قراری عقل. تا خود را به دام عشق نیندازد نمی آرمد. و ما چه میدانیم عشق، چه نوع ادراکیست!!!!.
خدایا عاقلمان کن تا عاشق شویم.

فرزندم:
در عصری قرار داریم که به موازات و حوزوی بصیر و آگاه و فعال، برای تبلیغ دین و ولایت محوری، باید هنرمند خلاق و متعهد و ولایت مدار و آگاه و بصیر و دین شناس داشته باشیم. نیاز امروز بشریت به بیان هنرمندانه ی دین و حقایق الهی بیش از هر زمانی است.
امروز دقیقا به همان اندازه که یک طلبه بصیر و دین شناس و ولایی سرباز امام زمان محسوب میشود یک هنرمند دین شناس و فعال و خلاق هم سرباز امام زمان محسوب میشود.
دردها در وادی هنر فراوان است. و ورود به این وادی حتی بیش از وادی حوزه علمیه نیاز به اعتدال مزاج دارد. چون جو غالب در محیط های هنری بسیار غیر الهی است. وضعیت روابط نامحرمان با هم بسیار پریشان و غیر دینی است. طوری که صحنه هایی که من در برخی کلاس های دانشکده های هنر میدیدم نمی توانم بیان کنم. شرم دارم. دیگر خانه های دانشجویی سر جای خود.دیگر از شب نشینی دختر ها و پسرها با هم در خانه های دانشجویی و بعدش چیزی نمی گویم. آیه یاس خواندن با مزاج من سازگار نیست. و اصلا درد من اینها نیست. درد من این است که محیطی که تا این حد به قهقرا رفته باید توسط جوانهایی مذهبی و اهل ولایت ترمیم شود و در خدمت امام زمان و نایب بر حقش قرار گیرد اما مذهبی ها اساسا و غالبا در مواجهه با محیط هنر دو رویکرد دارند:
یا خود رستم پنداری میکنند و بی مهابا وارد میشوند و در محیط استحاله میشوند و امثال محسن مخملباف از دلشان بیرون می اید یا از ترس از دست دادن آخرتشان وارد عرصه نمی شوند و از بیرون گود فریاد میزنند که "لنگش کن"
تنها عده ی قلیلی هستند که صدف گونه عمل میکنند و وارد گود میشوند و فرهنگ بسیار غرب گرایانه محیط استحاله شان نمی کند و در نهایت غربت فعالیت میکنند. و دُرّ تحویل اجتماع میدهند. اما بدان زندگی این افراد بسیار در مشقت میگذرد. شاید خودشان بتوانند تناقضات محیط را با اهدافشان حل کنند اما اغلب از سمت خانواده هایشان درک نمی شوند و نوعا وارد وادی موت اسود میشوند. موت اسود همان موتی است که شخصی در راه دین و حقیقت آبرویش را بدهد. که این موت بالاتر از موتی ست که در راه دین خون و جان بدهد.

امروز عرصه نبرد مجاهدانی میخواهد که خود را برای موت اسود آماده کرده باشند. اگر صبر و همت و عزم راسخ  و ایمان محکم و قلبی و عقلانی نداشته باشی هرگز نمی توانی وارد این وادی شوی.
به عنوان کسی این را به تو میگویم که بسیاری از سختی هایش را چشیده ام. موانع اش مانند موانعی ست که یک فیلسوف برای شهود یافته های عقلانی اش باید از سر بگذراند. و هاجر گونه از پس تمام سعی جان فرسایش خسته و نیمه جان و مستاصل و مضطر به سوی اسماعیلش بازگردد و بعد از ان همه دشواری ببیند آبی که در صفا و مروه جستجویش میکرد از زیر پای اسماعیل جوشیده.

بی اغراق میگویم که یک همچین وادی ایست.
امروز ندای هل من ناصر ولایت در این وادی بلند است.

فرزندم:

در کتاب مقتل شیخ عباس قمی (نفس المهموم) با ترجمه علامه شعرانی (دمع السجوم) که یک کتاب مقتل تحقیقی است و میتوان گفت جمع تمام کتب مقتل است میخواندم که به نقل از شیخ مفید و طبرسی میگفت در عصر عاشورا چون عطش بر امام حسین علیه سلام مستولی شد به سمت شریعه فرات حرکت کردند و حضرت ابوالفضل علیه سلام به تبعیت از مولای خود نیز آهنگ شریعه فرات کردند تا دشمن بین امام حسین علیه سلام و حضرت ابوالفضل علیه سلام جدایی انداخت و حضرت ابوالفضل در محاصره قرار گرفتند و آنقدر جنگیدند تا به شهادت رسیدند.

طبق این اقوال تاریخی آهنگ فرات کردنِ حضرت ابوالفضل که منجر به شهادتشان گردید برای تشنگی مولایشان بود نه اهل خیام. و شاید بتوان گفت برای هر دو امر بوده اما تشنگی مولا اصل بوده و تشنگی اهل خیام فرع.

مسئله قدس برای من یک همچین مسئله ای است. اگر برای آزادی قدس فعالیتی میکنیم یا راهپیمایی ای انجام میدهیم در اصل به تبعیت از فرمان ولایت است و در فرع مبارزه با اسرائیل و دفاع از مظلوم.

چون معتقدم اسرائیل کوچکتر از آن است که برای نابودی اش نیاز به ظهور حضرت حجت علیه سلام داشته باشیم و ان شا الله قبل از ظهور حضرتش هم اسرائیل نابود میشود و هم آل سعود. به حول قوه الهی. و ان شا الله خدا توفیقی به ما بدهد تا نابودی این ملعونین به دستان رزمندگان ما اتفاق بیفتد. و ان شا الله این اتفاق بسیار نزدیک است.

در عصر ظهور هم آنچه موجب میشود دین خدا به تمامه آشکار شود و هیچ وجهی از دین از ترس تنگ نظران پنهان نماند روح ولایت مداری مردم است نه روحیه ظلم ستیزی و دفاع از مظلوم.

و البته تو عاقل تر از آنی هستی که با این چند خط نوشته اینطور برداشت کنی که ظلم ستیزی و ولایت مداری دو مقوله جدا از هم هستند. بلکه روشن است که ظلم ستیزی ما مظهری از ولایت مداریِ ما است والا اخوان المسلمین هم در ستیز با ظلمِ حسنی مبارک قیام کردند. امروز کجا هستند؟!!! هشتاد سال هم سابقه تشکیلات حزبی داشتند. اما بعد از فتح، یک سال هم نتوانستند خودشان را حفط کنند.


من و تو و مادرت امروز به راهپیمایی میرویم تا به ندای ولایت لبیک گفته باشیم. باقی ماجرا هر چند بسیار مهم است اما فرعی از این لبیک گفتن ماست. و ان شا الله به نیابت از تمام کسانی که به خاطر خدمتی واجب، معذورند از مشارکت در این حرکت عظیم هم گام بر خواهیم داشت تا در ثواب و خیرِ خدمت آنها هم شریک شویم.


بهش میگم: نه. مشهد نه. راهش زیاده. تو در شرایطی نیستی که بتونی 1000 کیلومتر راه رو توی ماشین بشینی.

میگه: خب توقف هامون رو بیشتر میکنیم. من میتونم. بچه ها و حاج خانم دارن میرن. میخوام ببینمشون. ما که شمال نیستیم هر وقت خواستم بتونم ببینمشون. فقط توی این سفرها هست که میتونم ببینمشون.

میگم: ممکنه هتلِ نزدیک حرم گیرمون نیاد. تو نمی تونی اینقدر پیاده بری. الان دیگه سنگین شدی. حسابش با شیراز فرق داره.

میگه: هتل نزدیک گیرمون میاد. اونقدر میگردیم تا گیرمون بیاد. از شیراز توی ایام نوروز که بدتر نیست دیگه. دیدی چقدر جای نزدیک به حرم گیرمون اومد؟ تازه رزرو هم نکرده بودیم. حضوری رفته بودیم.

میگم: من گشتم نوی سایتها. مورد مناسب گیرم نیومد.

میگه: خب حضوری میریم. مثل شیراز. گیرمون میاد

میگم: وااای!!! تو رو خدا!!!. گیر نده!!. برای خودت نگرانم. برای این مسافر کوچولو. ریسک این سفر بالاست. تازه برای اینکه شب قدر به کسی بدهکار نباشم بدهی همه طلبکارها رو دادم از مصالح فروش و سفید کار گرفته تا سنگ کار و نجار و کابینت کار الان پول زیادی ندارم. 

میگه: ما که نمی خوایم جای گرون بریم. یه جای ارزون گیرمون میاد. یه مهمانپذیرِ تمیز هم باشه خوبه.



برای اینکه تمومش کنم. میگم باشه. ان شا الله جور میشه.
اما توی فکرم دور این سفر رو خط قرمز میکشم. 


چند روز بعد توی محل کار هستم که بهم زنگ میزنه میگه یه هتل نزدیک حرم گیر آوردم که هم ارزونه هم محمد رفته بوده قبلا و میگه خیلی تمیز و خوب هم هست. جا هم داره. میخوای خودت هم زنگ بزن. شماره اش رو برات فرستادم.
زنگ میزنم و میبینم همه چیزش برای ما عالیه. و رزرو میکنم.


شاید اگر من هم حسن ظن تو رو داشتم به خدا و اهل بیت، الان
اگر حسن ظن تو نبود امسال شیراز نمی رفتیم. سال 95 با یه بچه 10 ماهه اربعین نمی رفتیم. سال 96 عتبات نمی رفتیم. سال 97 هم اربعین نمی رفتیم.
تمام سفرهای این چند سال ما یک عامل و پشتوانه جدی داشت و آن حسن ظن تو بود.
به همین سادگی، از من با تمام مطالعات و جهد فکری ام جلوتر هستی.


حق متعال فرمودن:

 انا عند حسن ظن عبدی المومن

 من در نزد حسن ظن بنده مومن خویشم



فرزندم:

 

راست میگویند که اگر همسری انتخاب کنی که زیبایی اش به دلت ننشیند ممکن است دچار مقایسه شوی بین زیبایی همسرت با ن و دختران دیگر. و این شیطان است.از شیطان بر حذر باش.

راست میگویند که اگر همسری انتخاب کنی که آداب معاشرت و اجتماعی اش به دلت ننشیند ممکن است دچار مقایسه همسرت با دیگران شوی.

از شیطان بر حذر باش. 

راست میگویند که اگر همسری انتخاب کنی که اخلاقش به دلت ننشیند ممکن است دچار مقایسه شوی.

از شیطان بر حذر باش.

راست میگویند که اگر همسری انتخاب کنی که همت و عزمی در خور نداشته باشد ممکن است دچار مقایسه شوی.

از شیطان بر حذر باش.

راست میگویند که اگر همسری انتخاب کنی که درکش به سطح تو نرسد ممکن است.

از شیطان بر حذر باش.

راست میگویند که اگر همسری انتخاب کنی که ویژگی های جنسیتی اش .

از شیطان بر حذر باش.



 

 

اما فرزندم: یک حرف راست را هم من میخواهم به تو بگویم. باید این حرف راستِ من را با حرفهای راست دیگران جمع کنی و به آن بیاندیشی.

اگر همسرت تمام محاسنی که در بالا ذکر شد را هم داشته باشد باز هم هیچ تضمینی وجود ندارد که دچار مقایسه همسرت با دیگران نشوی.

 

با جمع کردن این حرف راست من با حرف راست دیگران به چه نتیجه ای میرسی؟!!!

اینکه فرع و جزئیات را بدون مبانی و اصول به تو بگویند خودش شیطانی است.

برای اینکه از این مقایسات شیطانی در امان بمانی باید نور عقل و ایمانت قوی شود. باید متوجه حکمت کمبود ها بشوی.

برای اینکه متوجه حکمت کمبود ها و حتی نعمت ها شوی باید خودت را بیابی. تا خودت را نیابی هیچ کتابی و هیچ تئوری نجات بخشی برایت وجود ندارد.

حتی اگر تمام حسن ها را یکجا در وجود همسرت بگذارند مانع از وسوسه شیطان و مقایسات باطل در وجود تو نمیشود.

 

 

مثلا برای بهره ی احسن جنسی زوجین کلی دستورات جزئی به طرفین میدهند که مرد فلان مراقبت های فیزیکی را داشته باشد. زن فلان مراقبت های فیزیکی را داشته باشد و.

همه هم درست است.

اما تا وقتی اصل را به تو نگویند. تمام این حرف های درست عین شیطنت است.

اصل در بهره احسن جنسی بردنِ مرد، کنترل نگاهش در مقابل زنهای دیگر است. غضِ بصر است. برای زن هم همین قاعده وجود دارد. 

کسی که این اصل را به تو نفهماند و بر رعایت مسائل ظاهری و فیزیکی تاکید کند (که درست هم هست) شیطان وجود تو را رجم نکرده. در زمین شیطان بازی میکند.

 

فرزندم در این مسائل تا نور عقل و ایمان پا به میدان نگذارد، هر کاری کنی بازیچه دست شیطان هستی.

مادرم همیشه تکه کلام حکیمانه ای دارد و میگوید:

یا مرد باش یا در رکاب مرد باش.

ساده ترش میشود یا عاقل باش یا در معیت یک عاقل باش.

یا ولی الله شو یا در معیت یک ولی الله قرار بگیر.

برای رجم ظلمت نیاز به نور داریم.

نور را جستجو کن تا از شیطان بر حذر باشی

 


وقتی برای زردی اش توی بیمارستان بستری شد. ازش آزمایش گرفتن و دکترش به ما گفت امیر عباس فاویسم داره (حساسیت به باقالی و.) یه کاغذی هم داد دستمون که یه تعدادی مواد غذایی و دارو توش نوشته بود که هیچ وقت نباید از این مواد استفاده کنه.

اولش پذیرشش برام سخت بود.

از دکتر پرسیدم: آخه چرا؟!!! چجوری؟!!! به چه علت اینطور شد؟

گفت: ژنتیک. مطمئنید امیر علی (فرزند اولمون) نداره؟

گفتم: ازمایش که ندادم براش ولی اون تا حالا باقالا هم خورده. چیزیش نشد.

گفت بعد بیارش یه آزمایش براش بنویسم.

گفتم: ولی نه من فاویسم دارم نه خانمم. چطور ممکنه؟!!!

گفت: ژنه عزیزم. توی پدارن و مادرانتون بوده حتما.

بعد بررسی کردم دیدم توی اقوام مادریِ من چند تا از بچه ها فاویسم دارن.



خانمم بعد از چند روز پرسید:

مگه همیشه نمیگفتی اگر نقصی به نوزاد وارد باشه تقصیر از والدین هست و خواست خدا نیست؟ الان یعنی ما کوتاهی کردیم؟

خودت گفتی خدا ناقص خلق نمیکنه. اگر نقصی هست از جانب ما هست.

سوالش خیلی درگیرم کرد.

اون لحظه برای تسکینش گفتم: همکار من در کودکی فاویسم شدیدی داشت اما الان میگه هم باقالا میخوره و هم باقالای سبز پاک میکنه و هیچ مشکلی نداره. نگران نباش. ان شا الله برطرف میشه.

چند روز بعد بهش گفتم: آره. اگر نقصی هست از جانب ما هست. و اگر خیر و صلاحی هست از جانب خداست. تا ما نقص ببینیم یا خیر و صلاح.

وقتی حضرت خضر قایق رو سوراخ میکرد. حضرت موسی نقصان و شر میدید و اعتراض میکرد. اما حضرت خضر بر اساس خیر و صلاح داشت اون کار رو انجام میداد. حتما خیری در این اتفاق هست. شک نکن. وقتی ما به صورت مستقیم در این بیماری دخیل نبودیم و فقط یک ژن خفته از اجدادمون در این فرزند بیدار شده. شک نکن حکمتی توش هست. و خیر هست. 

به نظر من اگر این نقصان نمی بود دچار نقص بزرگتری میشدیم. من تردید ندارم خدا با این بیماری، شری بزرگ رو از ما دفع کرد. الحمدلله.

خدا همیشه حواسش به ما هست.



و یاد این فرمایش استاد می افتم که می فرمودن ما از اجداد و نیاکانمون جدا نیستیم. برای امواتمون خیرات بدیم و فراموششون نکنیم. وقتی برای گذشتگانمون گشایشی ایجاد کنیم یعنی در نسل های اینده مون هم گشایش ایجاد کردیم.

میبینی دوست من!

از یک منظر من فرزند اجدادم هستم. و از منظری دیگر میتوانم والد آنها باشم.

وقتی به خودت آمدی دیگر فرزند اجدادت نیستی. بلکه والدشان میشوی.

و والد شدن همیشه پر است از مسئولیت ها.



دستم به دست دوست ماند.

پایم به پای راه رفت.

.

.

این عاشقانه ی مردیست که بی تو.

نمی تواند.

آری.

نمی تواند.


میگه: دیشب خوابِ وحشتناکی دیدم

میگم : ان شا الله خیره.

میگه : خواب دبدم تو و امیر علی و امیرعباس توی یه جایی شبیه حسینیه یا مسجد یا هیئت بودین. یه دفعه اونجا رو منفجر کردن و هر سه تا تون. :(

 

نگاش میکنم و چیزی نمی گم.

کاملا چهره اش غمگین میشه و میگه: خیلی غصه خوردم اما آخر خوابم چیزی گفتم که هنوز ذهنم درگیرشه.

میگم: چی؟

میگه: با خودم زمزمه میکردم که اینها رو خدا به من داده بود و از من گرفت.امانت هایی بودن که برگشتن پیش خدا. این خواب چه معنایی داره؟

میگم: خودت چی فکر میکنی؟

میگه: نمیدونم ولی دوست ندارم شما رو از دست بدم.

با لبخندی شیطنت امیز میگم: خب کاری بکن که از دست ندی دیگه :)))



دلم میخواد بگم ماها برات حجاب نشیم. تعلق نشیم. اگر داشته باشی و رها باشی دلیلی نداره ازت گرفته بشه.

میبینم این حرف دلِ خودمه. و اثرش کمه. چون تعلقاتش به من، دست و پام رو بسته دارم این حرف رو میزنم. باید حرفی رو بزنم که اثرش بیشتر باشه.به خاطر منافع خودم نباید حرف بزنم. 

بحث عوض میشه. تا فردا دوباره یاد خوابش می افتم. و نکته ای به ذهنم میرسه که به نظرم پیام فوق العاده ای برای خودش داره. براش ذوق میکنم و .

میگم: تو از این مدل خوابها که یا من یا بچه رو گم میکنی. یا از دست میدی. یا ما میمیریم. تا حالا کم ندیدی. یادته؟. تا حالا چند بار از این خوابهات رو برام تعریف کردی.

با حالتی متفکر میگه: آره.

میگم: من هم مثل تو خیلی تعلقات دارم. اما اینکه تو همچین خوابهایی میبینی معناش اینه که تو میتونی به مقامات خیلی بالاتری در همین دنیا برسی اما تعلقاتت مانعت میشن.

قوه خیال هر شخصی ماموره حقایق بالا رو به اون شخص منتقل کنه. وقتی به تو این پیامها داده میشه یعنی تو میتونی خیلی نورانی تر از اینی که هستی بشی. فقط باید به خودت بیای.

میگه: یعنی اگه من به شماها تعلق داشته باشم از دستتون میدم؟

صداقتش خیلی عریانه و من لبخندی پدرانه میزنم و میگم: نه عزیزم. فقط نمی تونی اون لذت رو از داشته های زندگیت ببری. و خب تمام حسرت انسانها در روز قیامت اینه که چرا در دنیا لذت بیشتری نبردیم. خدا به ما نعمتهایی داد که باهاش لذت ببریم اما ما بلد نبودیم لذت ببریم. و این حس خسران، انسان رو میسوزونه. مثل این میمونه یه سنگ قیمتی. خیلی قیمتی بدن دستم. بعد من این سنگ رو چون خیلی قیمتی هست همیشه مخفی اش کنم و خودم هم نه خونه داشته باشم نه ماشین و نه رفاه درست حسابی. بعد بفهمم من اگر این سنگ رو میفروختم با پولش چه کارها که نمی تونستم بکنم. و چه ارزش افزوده هایی که تولید نمیشد!!! ولی من فقط توی صندوقچه خونه نگهداریش کردم. و یک عمر از بهره اش بی نصیب بودم. این حس خسران هست دیگه.

میگه: ولی خدا یه جایی از آدم میگیردشون.

میگم: آره. ممکن هم هست بگیره. اما یا از انسانهای خیلی والا میگیره. یا اونهایی که خیلی بد میشن. اغلب با ماها که نه خیلی موحد هستیم و نه خیلی خباثت داریم این رفتار رو نمیکنه.

خلاصه من این خواب دیدن هات رو نشانه خوبی می دونم. من که از اسرار درونت آگاه نیستم. خودت هم خبر نداری. اما وقتی قوه خیالت اینطوری برات خبر رسانی میکنه یعنی تو اگر در این سطح از سعه وجودی بمونی در قیامت بسیار حسرت میخوری. چون قابلیت بهتر شدن و نورانی تر شدن رو داشتی.

و وقتی برای انسان قیامتی بر پا میشه میفهمه چقدر ارزون قابلیت های نورانی اش رو به چه چیزهای ارزونی فروخت.

آخه توی اون قیام نفست تازه میفهمی شوهرت هم همچین تحفه ای نبود و چه کلاه گشادی خودت سر خودت گذاشتی و میخندم. و میگی من اون همه نوری که میتونستم کسب کنم رو به این فروختم و از دست دادم؟. این سوز داره.



میبینم امید در نگاهش جوانه زد. و میگه: تو هم میتونی خیلی نورانی تر از اینی که هستی بشی.

سری ت میدم و میگم: ان شا الله.



وقتی خوابش رو برام تعریف کرد معنایی جز تعلق بیش از حد اعتدال به داشته هاش در ذهنم نیومد. اما چون منیت توش بود سکوت کردم. اما بعد متوجه شدم چقدر این خوابها پیامهای امیدوار کننده ای دارن و برای خودش خوشحال شدم و بهش گفتم. 

چقدر امید بستن به خلق به انتظار خلق نشستن روح رو تیره میکنه و درک و فهم رو پایین میاره. و چقدر بر عکسش نور به همراه داره. برکات داره.



احتمالا یه سری بگن چقدر این ن. .ا از خود راضی و خود بزرگ پنداره. 

اینطور نیست که فکر میکنید.


فرزندم:

امروز میخواهم تو را از مسئله ای مهم آگاه کنم که در مسیر بندگیِ حق متعال بسیار حیاتی است. 

"فهم" انسان از حقایق شبیه نوریست که پایداری ندارد. بیشتر شبیه یک جرقه است که یک روشنایی ایجاد میکند اما یک روشنایی پایدار نیست.

"چشیدن و ذوق کردن و درک" حقایق شبیه نوریست که پایداری دارد. البته این نور شدت ضعف دارد و شدت و ضعفش هم به وسعت وجودی خود ما بستگی دارد. منتها حتی اگر به اندازه کورسوی شمعی باشد پایداری دارد.

جایگاه فهم و مفهوم، ذهن انسان است. یا به اصطلاح علمی تر باید گفت جایگاه مفهوم در عقلِ تنزل یافته است. اما جایگاه درک و چشیدن در عقل ترفع یافته است.

این نامه را مینویسم تا به تو بگویم که بین فهمِ ذهنی و مفهومی از حقیقت، و درک مستقیم و چشیدنی از حقیقت یک حلقه مفقوده ای وجود دارد که تمام کسانی که نمی توانند از وادی مفهوم به وادی چشیدن همان مفهوم وارد بشوند متوجه این حلقه مفقوده نمی شوند. و تلاش بیهوده میکنند.

برخی از اینها هر روز بیشتر در مفهوم غرق میشوند و غور میکنند به این تصور که با تلاش ذهنی بیشتر می توانند مفاهیم ذهنی را برای خودشان عینی کنند یا آن جرقه را تبدیل به نوری پایدار کنند. اینها سعی میکنند اما اگر خدا به آنها عنایت کند نهایت رهاورد سعی شان متنبه شدن نسبت به همین حلقه مفقوده است.

فرزندم:

شاید در نامه های قبل اشاره کرده باشم که که قیام و قیامت نفس انسانی در جزئیاتی است که در زندگی برایش پیش می آید. نفس انسانی به درک مستقیم و عینی و چشیدن حقایق نائل نمی شود مگر اینکه از درون برانگیخته شود و قیامتش برپا شود.

نفس ناطقه انسانی فقط در جزئیات قیام میکند.

عزیزم در جزئیات زندگی ات هشیار باش. این جزئیات رسالتی بر دوش دارند. بگذار کارشان را بکنند. وقتی داستان زندگی سید هاشم حداد را می خواندم که مادر زنی بسیار بد اخلاق و بد دهان داشت به این نتیجه رسیدم که سید هاشم فهمیده بود این جزئیات (مادر زنی بسیار بد اخلاق) همان جزئیاتی است که موجب قیام کردن نفسش میشود. لذا صبر کرد.

این داستان زندگی تمام بنی آدم است. رنج هایی در زندگی همه ما وجود دارد. اگر نسبت به آن رنج ها هشیار نباشیم ممکن است هرگز به قیامت نفس انسانی مان در این دنیا نرسیم. یعنی ممکن است هرگز به "موتوا قبل ان تموتوا" نرسیم. نمی گویم هر ناموزونی ای در زندگی را باید تحمل کرد. نه.

میگویم نسبت به رنج ها و لذت های زندگی ات هشیار باش. انسانی رفتار کن.

حیوانات در لذت ها غرق میشوند و از رنج ها گریزانند. اگر ما اینگونه بشویم چه حسرت ها که باید در قیامت داشته باشیم. نسبت به رنج ها و لذت هایت "هشیار" باش.

جزئیات زندگی تو یک نسخه ایست که از ازل تا ابد دیگر برای احدی تکرار نخواهد شد. این جزئیات برای این است که تو را از درک مفهومی به سمت درکی عینی و شهودی برساند.

با جزئیات زندگی ات ارتباط برقرار کن. این همان حلقه مفقوده بین درک مفهومی و ذهنی با درک عینی و شهودی است. اگر زیبایی مفاهیمی که در ذهنت ادراک میکنی تو را نسبت به جزئیات و واقعیات زندگی ات بد بین یا بی میل کرده بدان دچار "شیطان" شدی. به همین خاطر است که داشتن استادِ راه در این مسیر بسیار مهم است.



با خدا یک رابطه جزئی و شخصی داشته باش. با خدایت حرف بزن. داستان موسی کلیم الله در قرآن اسرار زیادی دارد. موسی علیه سلام هم شرح وجودیِ حقیقت انسانی ما است. با خدا تکلم کردن به صورت جزئی و شخصی، گره ها باز خواهد کرد. شاید اینکه به ما فرمودن حتی نمک سفره تان را هم از ما اهل بیت بخواهید منظورشان این بود که در جزئی ترین مسائل زندگی تان با ما ارتباط برقرار کنید. یا به تعبیری دقیق تر:

با ما رابطه ای جزئی تر و شخصی تری برقرار کنید. تا گشوده شوید

 

 


حدود یه ماهی هست که میخوام یه مطلبی رو بنویسم اما بیان متناسبی پیدا نمی کنم.

دیشب خانمم میگفت امیرعلی خیلی اذیت میکنه. امیرعباس هم خیلی شیر میخوره و رسیدگی میخواد. من نمی تونم یکسره در خدمت اینها باشم!!!

دقیقا از چیزی می نالید که من حدود یک ماهه فهمیدم که این مدل ناله رو سالها با خودم داشتم. بهش گفتم یه چیزی میخوام بگم. اما این حرفم یه نصیحت نیست. خودم بهش مبتلا شدم. و بعد از سالها هدر دادن عمرم به نتیجه رسیدم. حرفم، حرف یک آدم درد نکشیده نیست.

منتظر موند تا ادامه بدم. گفتم:

حضرت آقا ( مقام معظم رهبری) یه زمانی فرموده بودن که من خودم رو آماده کرده بودم بعد از ریاست جمهوری ام اگر امام به من بفرمایند برو توی یه پادگانی دور افتاده در لب مرز مسئول عقیدتی ی اون پادگان شو (یک سِمَتِ بسیار کوچک) با تمام وجودم برم. این آدم واقعا خودش رو برای این حد از اطاعت پدیری آماده کرده بود.توان مدیریتی ای که میتونست یک کشور رو اداره کنه خودش رو آماده کرده بود حتی اگر یک محیط بسیار کوچکی مثل پادگانی در منطقه محروم بهش دادن هم با تمام وجودش بره اونجا. نتیجه این حد از تسلیم در مقابل ولایت، این شد که بشه رهبر تمام شیعیان جهان و بلکه تمام مستضعفان جهان و بلکه نایب عام امام زمان.

من مدتیه متوجه شدم توجه من به توانمندی هام موجب شده حال رو از دست بدم و دچار تسویف (آینده ای که معلوم نیست کی بیاد) بشم. و در روایات اومده در جهنم سوک ترین خاطره برای جهنمی ها خاطره تسویف هست. یعنی با حال ارتباط برقرار نکردن و دائم وعده آینده به خود دادن.

من توی این پنج شش سال دائم به خودم میگفتم توی این شرکت از 10 در صد توانمندی من داره استفاده میشه و شرایط به گونه ای هست که من نمی تونم از 90 درصد دیگه اش استفاده کنم. یعنی عملا دارم اینجا تباه میشم. تمام برنامه ام رو هم ریخته بودم تا همین یکی دو ماه آینده دفتری بیرون از شرکت بزنم و فعالیتی شخصی رو آغاز کنم.

شش سال عمرم رو با این تفکرات هدر دادم. الان مدتیه تمام تمرکزم توی شرکت به همون کارهایی هست که باید انجام بدم. اتفاقا کارهایی که توی شرکت باید انجام بدم خیلی به تخصص من نیازی نداره. تخصص من طراحی هست و من ده درصد از این تخصص استفاده میکنم. و هر بار از تخصص من استفاده کردن فروش بسیار خوبی روی اون محصول داشتن. (و به خاطر همین بازدهی، دوستانِ تخصصی ام میگفتن داری وقتت رو اونجا هدر میدی) اما اونها تخصص من رو از جای دیگه هم میتونن تامین کنن منتها نیازی که به مدیریت من دارن رو براش جایگزینی ندارن. حداقل فعلا.

گفت : یعنی نمی خوای دفتر بزنی؟

گفتم: اگر ذره ای به مدیریتم و تمرکز مدیریتی ام توی شرکت ضربه بزنه نه. دفتر نمی زنم. و میدونم حجم کار شرکت به خاطر پویایی بیش از حدش اونقدر زیاد هست که نمی تونم هم شرکت رو اداره کنم و هم دفتر رو. اونوقت مجبور میشم از وقتی که باید برای شما بذارم بزنم.

من مدتیه خیلی دارم روی مدیریتی جهادی و دقیق توی اون شرکت تمرکز میکنم و تصمیماتم رو حتی به صاحبان شرکت هم می قبولونم. یعنی برای خودم تعریف کردم که کاری جز این مدیریت نداری؟!!!

حتی اون ده درصد تخصصم رو هم دارم به نیروهام یاد میدم تا خودم بیشتر وقتم رو توی مدیریت مجموعه بذارم. مدیریت اونجا  کاری بود که  پنج سال دست و پا میزدم تا تن ندم بهش. به حاجی هم این مسئله رو گفتم. و اون هم استقبال کرد.

من توی این شرکت بنا بود قدرت مدیریتی ام افزایش پیدا کنه اما من گیر داده بودم به تخصص خودم. من شش سال "اکنون" رو از دست دادم.



برای تو هم همینه. علت اینکه میگی رسیدگی به اینها وقتی از من میگیره که دوست ندارم این اندازه وقت بذارم همینه. ما  دنبال این نیستیم که ببینیم از نظر خدا مهم ترین کاری که باید انجام بدیم چیه. بلکه دائم دنبال این هستیم که ببینیم خودمون به چه کاری تمایل داریم.

میدونم این کار خیلی خسته ات میکنه. خب خسته بشو. میدونی حق جسم ما اینه که در راه خدا خسته اش کنیم؟.

الان مرکز فعالیت تو باید این بچه ها باشن. همه چی در خدمت اینها. حتی مطالعه اگر میکنی. وقتی که من برای شما میذارم. همه اینها باید به تو انرژی بده تا دوباره با اون انرژی به میدان این وظیفه ات برگردی. اگر انگیزه و انرژی ات رو از دست بدی عنان کار از دستت خارج میشه. خیلی از انگیزه و انرژی ات حفاظت و حراست کن. من توی این مسیر هر کمکی که از دستم بر بیاد انجام میدم.

میبینی که. دیگه توی خونه کار طراحی نمی کنم. تا وقتی میام بیشتر در کنار شما باشم.



از اینکه چند سال براتون می نوشتم اما خودم توی یک همچین مسئله ای اینقدر غفلت داشتم از شما هم خجالت میکشم.

من اونجا مدیریت هم میکردم. خسته هم میشدم. اما تمام دلم رو نیاورده بودم پای کار

این بزرگترین غفلت من بود

و شاید علت جا موندن امسالم از اربعین.

گول تخصص و مهارتم رو خوردم. به همین سادگی.

:(


شاید یه سالی هست که همکاریم.

و اغلب با من بحث های اعتقادی میکنه. از اونهایی که ابن عربی رو نه تنها سنی بلکه ناصبی میدونه.

مولوی رو سنی و بد دین میدونه. دید خوبی به بسیاری از عرفا نداره. همیچنین فلسفه و فیلسوفان.

در تحلیل های ی هم که انصافا ضعیف.

 

یکی از اعترافاتش توی این یک سال در مورد من این بود: گاهی اونقدر صبر و مدارا داری که حرص منو در میاری.

و این سریع تصمیم نگرفتنم موجب میشه فکر کنن من خیلی تمدارم. و با شوخی همیشه به من میگن: پدرِ ت. یا حتی گاهی میکن چرچیل و میخندن.

 

این همکارم الان به شدت از متنفره. اما سال 96 به رای داده بود.

یه روز از من پرسیده بود: مهندس چکار کنم توی تحلیل هام دچار خطا نشم؟

گفتم: خیلی مراقب همنشین هات باش. یکی از قوی ترین رسانه های که روی انسان اثر میذاره همنشین انسانه. گفتم کلا ماها توی عصری هستیم که خیلی از نگاه ها و تحلیل هامون تحت تاثیر رسانه شکل گرفته. و باید هشیار باشیم که سیطره رسانه ها ما رو از خودمون بیگانه نکنه. باید رسانه ها رو بشناسیم تا از آسیب هاش در امان باشیم.

یکی از قوی ترین رسانه ها همنشین هست. و چون اثر رسانه بسیار قوی هست احادیث و روایات در این باب هم کم نداریم.

این حرفم خیلی به دلش نشست.

تا اینکه چند روز پیش از من میپرسید: مهندس یه دوست خوب باید چه ویژگی هایی داشته باشه. آخه من خیلی دوست محورم. اما احساس میکنم باید روی دوستایی که دارم دقت بیشتری بخرج بدم.

و تا دیشب که با هم تنها بودیم. از من خیلی جدی خواست تا نصیحتش کنم. خواستم بحث رو منحرف کنم چون من خیلی نصیحت کردن بلد نیستم. اما اصرار داشت و میگفت من به هر کسی نمیگم نصیحتم کنه. چون قبولت دارم و میدونم اهل هوچی گری و افراط و تفریط نیستی ازت میخوام.



خدایا

کار دنیات چجوره؟.

منی که جلوی این بنده خدا بر اساس مصلحت ها تا 50 درصد عقایدم رو تقیه میکردم. و هنوز هم همینه. از من میخواد دوستش بشم. دوستی واقعی. چون حدودا هشت سالی هم ازش بزرگترم.

واقعا متوجه میشم که دوست داره دوستی محکم تری با من برقرار کنه.

و میدونم رفتارهای من و تصمیمات من و واکنش های من روش اثر داره و دقت میکنه روی رفتارهام.

اما فکر نمیکردم تا این حد از اعتماد برسه. البته من هیچ وقت نخواستم اعتمادش رو جلب کنم. همیشه کاری که فکر کردم مصلحت هست رو انجام دادم.

خدایا یک نور بصری به ما عطا کن. 

خودت میدونی من این پذیرفته شدنها رو کلا به دید امتحان میبینم.

خودت کمکم کن که چه تصمیمی باید بگیرم. چون این بنده خدا نسیت به پیزهایی گاردی جدی داره که من حبِ اونها در دلم هست.


میگفت: مهندس ما امتی هستیم که مورد رحمت واقع میشیم. همین که حب اهل بیت توی دلمون باشه و نسبت به دشمنانشون بغض داشته باشیم در نهایت مورد رحمت واقع میشیم. اون حب تمام گناهان رو تحت الشعاع قرار میده.

میگم: میدونستی اگر به بعضی از جهنمی ها بگی عذاب رو ازت برمیداریم. بیا برو توی بهشت. ناراحت میشن؟!!!. دیدن بهشتی ها براشون عذاب بیشتری داره. به اون عذاب نار و جهنم راضی هستن.

میگه: آره.

میگم: این یعنی یه سری ها در این دنیا طلب درونی شون جهنم و نار هست.

یه سری ها هم طلب شون بهشت هست. اینها هم اگر به جهنم برن عذاب الیمی رو متحمل میشن.

انسانها در جایی باشن که طلب درونی شون نباشه خیلی عذاب میشن.

کسی که واقعا محب و شیعه اهل بیت هست اگر بهش بگن گناهان زیادی داشتی اما در برزخ باهات تسویه شده. حالا بیا برو توی بهشت. اما چون با گناهانت استعدادهات رو سوزوندی معیت با اهل بیت رو از دست دادی. با همین بهشت مشغول باش. (با رشحه ای از تجلیات اهل بیت مشغول باش)

میدونی این از دست دادن معیت اهل بیت چه حس خسران عظیمی برای دوستدار اهل بیت داره؟

مگه خودِ حضرت امیر علیه سلام نمی فرمایند: صبرت علی عذابک. فکیف اصبر علی فراقک؟!!

به حق متعال عرض میکنن: نسبت به عذابت صبر میکنم. اما چگونه نسبت به فراق تو صبر پیشه کنم؟



یه عالِم دینی میگفت یه روز صبح توی حرم حضرت معصومه سلام الله علیه دیدم آیت الله مرعشی به شدت گریه میکنن و دارن داستانی رو نقل میکنن. میگفتن خواب دیدن حضرت امیر در بالا چهار پنج پلکانی ایستاده هستن و جامی در دستشون هست و میفرمایند شهاب بیا بالا تا از این جام به تو بنوشانم.

آقای مرعشی خیلی جهد کردن و خیلی با زحمت تونستن یه پله رو بالا برن. حضرت دوباره فرمودن شهاب بیا بالاتر. میگفتن دوباره با جهدی مضاعف و تمام توانشون یک پله دیگه هم تونستن بالا برن. و دیگه توان بالاتر رفتن نداشتن. حضرت امیر بقیه پله ها رو خودشون پایین اومدن و خم شدن و جام رو به دهان آقای مرعشی رسوندن و فرمودن بنوش.

تمام گریه آقای مرعشی به این خاطر بود که من چرا قابلیت این رو نداشتم که بالاتر برم و حضرت رو مجبور کردم خودشون رو تنزل بدن.

این حس خسران رو شاید الان نفهمیم.

اما هر چی عاقل تر بشیم. بیشتر میفهمیم.

برای اینکه دچار این خسران نشیم باید بر اساس ادب در پیشگاه الهی و اهل بیت زندگی کنیم. نه اینکه مراقبه از نفس و نفسانیات رو کنار بذاریم به امید اینکه ما در نهایت امت مرحومه هستیم. 



اهل بیت پدران و مادران حقیقی ما هستن.

من به عنوان یک پدر وقتی رفتار اشتباهی در فرزندم میبینم. با خودم میگم اگر با این اخلاق یا رفتار مثلا بره توی مهد کودک. اونجا ممکنه در مواجهه با این رفتارش صبر کافی به خرج ندن و رفتاری تند باهاش بکنن.

بعد اون رفتار تند فلان اثر رو روش داره.

بعد فلان اثر موجب شکل گیری یک شخصیت نادرست در فرزندم میشه. بعد شخصیت نادرست موجب کج بار اومدن میشه. بعد برای اینکه کجی رو درست کنن باید. بدون عذاب نمیشه. و من دوست ندارم این همه ناآرامی و عذاب رو برای فرزندم.

بعد هی با اشتباهات فرزندم باید وارد این پروسه بشم که مثلا خانم مربی مهد، شما صبر پیشه کن. این اصلاح میشه. لطف کنید و جلوی جمع مثلا باهاش رفتار تندی نداشته باشید (مثال عرض میکنم). یعنی با اشتباهات فرزندم ، هی من باید سپر بشم تا تبعات اشتباهاتش کمتر بشه.

میبینید برای منِ پدر نگرانی هام چگونه هست؟

اونها از سخت تر شدن شرایط برای ما نگرانن. و خیلی از جاها خودشون رو سپر ما میکنن. مگر غیر از اینه که اگر توی جنگ ها یک شیعه در نسل اون شخص میدیدن ، نمی کشتنش؟!!! حتی اگر به قیمت آسیب دیدن و زمین گیر شدن خودشون تمام میشد!!! ما اینها رو درک نمی کنیم.

فقط الان همین قدر رو میفهمم که زیاد از غمها و غصه ها و گرفتاریام پیششون نمیگم. خیلی وقتا سرخوشی هام و موفقیت هام رو با شادی پیششون میگم. خیلی از شادی های واقعی ما لذت میبرن.

اونها ناظر به همه چیز هستن. غمها رو هم دارن میبینن. چه ضرورتی هست که دائم غمها رو پیششون ببریم.

نمیدونم جای گفتن این حرف هست یا نه. اما اوایل جوانی ام توی یک تصادف خواهرم جلوی چشمهام از دنیا رفتن. من امید داشتم که خواهرم زنده بمونن و به شدت به حضرت عباس استغاثه کردم که خواهرم زنده بمونه. با حالی عجیب و مستاصل و ملتمسانه.

چندین سال هست هر باری که به اون استغاثه ام فکر میکنم ناراحت میشم. میگم عمر خواهرم به دنیا نبود و من با اون حال و اون استمرار و تضرع از حضرت چیزی رو میخواستم که قرار نبود اجابت بشه.

و وقتی خودم رو جای حضرت میذارم میبینم چقدر ایشون از التماسهای من اذیت شدن.

و همیشه بابت اون قضیه دلم شرمنده حضرت عباس هست. سالهاست این غم از غم از دست دادن خواهرم برام سنگین تره.

ولش کنید. ان شا الله مادر و پدری دلسوز بشیم تا حال اهل بیت رو یه کمی درک کنیم.

اینطوری با زیاده گویی فقط از مقصود دور میشیم.


از اون عیداهرایی هاست.

از اونهایی که از اول محرم تا هشتم ربیع ریش هاشون رو کوتاه نمی کنن. و لباس مشکی رو از تن شون بیرون نمیارن.

و روز نهم ربیع ریش ها رو تیغ میندازن و میرن به جشن و پایکوبی و .

میگن رفع القلم هست.

توی این مدت آشنایی تقریبا یک ساله مون. خیلی از تعصباتی که که داشت شکسته. گاردهایی که داشت تعدیل شد. اما هنوز هم این باورهای ناموزونش خیلیه.

دیروز بحث مدیریت و اهمیت درک مدیریتی رو میکردیم. 

گفت مگه فلان سِمَت انتصابی نیست؟. قحط الرجال بوده؟. چرا فلانی ده سال بر کرسی بوده؟.

گفتم: من که از تمام جزئیات خبر ندارم. اما وقتی مدیریت خدا رو میبینم میفهمم یک مدیرِ مدبر ااما نباید در هر بخشی سرپرستهای صرفا صالح بگماره. بلکه باید سرپرستی بگماره که کارها قفل نشه.

بنا نیست یک مدیر اسلامی فقط کارها رو درست پیش ببره. بناست آدمهای اون مجموعه هم رشد کنن. وقتی بناست تو رشد کنی. همه جا بلا رو از تو دفع نمی کنه. یه جاهایی باید دادت در بیاد. باید فریاد زدن یاد بگیری.

گفتم وقتی یکی خیلی کم صبر هست خدا ممکنه همسری کم صبر هم بهش بده. . چرا؟.

تا قبح کم صبری رو ببینه و اصلاحش کنه.

اگر در حدی کم صبر باشه که همسر کم صبر رو هم تحمل نمی کنه و بلافاصله طلاق میده. همسر کم صبر بهش نمیده. اما ممکنه فرزندی بهش بده که توی کم صبری دست خودش رو از پشت ببنده.

اینم مدیریت خداست. انتصابی هم هست :)



خودش به شدت کم صبره. غمگین شد و گفت:

مهندس چطور میشه اخلاق های بد درون رو درست کرد؟.

کلی بحث کردیم و آخرش گفتم: عزیزم یه مشکلی داری. بنظرم بنیادیه. این رو حلش کن:

گفت : چیه؟

گفتم: یه بی اعتمادی ای نسبت به تمام غیر معصومین در وجودت هست. این هیچ مبنای اعتقادی نداره. خطرناک هم هست.

این رو برطرفش کن.

من حتی میترسم اعتمادت به صاحبات عصمت هم یک اعتماد صرفا ذهنی باشه.

نمیگم ساده لوح باش و به همه خوش بین شو. میگم شروری که در خلق میبینی موجب نشه نسبت به همه بی اعتماد بشی.

هستن کسانی که میشه تماما بهشون اعتماد کرد.

این حد از اعتماد به غیر معصوم باید در اعتقاداتت جایگاه داشته باشه. مبنای روایی هم داره.



به فکر فرو رفت. گارد نگرفت.

همین برام کافی بود.

البته سوالاتی هم پرسید اما حالت تفکرش همچنان ادامه دار بود.



حرف در خوری ندارم. برای شاد کردنتون. آخه ایام شادمانی هست.

اما این کلیپ آقای همساده رو ببینید. من خیلی از دیدنش لذت بردم:

 

 

 

 

 

 


فرزندم:

انسانهای ذهن گرا ، در زندگیشان شکست را زیاد تجربه میکنند. و ذهنشان همان قبری است که در آن دچار فشار قبر هستند اما تا رها شدن از این فشار باید مقدماتی را فراهم کنند.

انسانهای ذهن گرا کسانی هستند که دنیای ذهنی ای برای خودشان می سازند اما این دنیا با عالم واقعیت خیلی فاصله دارد. به مرور در هر سنی با تناقضات این دو دنیا (دنیای ذهن و دنیای عین) مواجه میشوند و هر بار به گونه ای شکست را تجربه می کنند.

من هم در برهه ای دچار این ذهن گرایی بودم و یقینا هنوز هم کامل از آن رها نشدم. سالهاست متوجه این قضیه شدم و در تمام این سالها تلاشم بر رهایی از این ذهن گرایی بود. قدرت اندیشه انسان اگر به سمت ایده آل سازی غیر حقیقی و غیر حِکمی برود یقینا انسان را دچار خسران یکند.

بزرگترین ضربه ای که میزند این است که عمر انسان را هدر میدهد. مثلا تصمیمی که می توانست در  18 سالگی بگیرد ممکن است در 30 سالگی بگیرد. لذتی که میتوانست در 20 سالگی ببرد در 35 سالگی میبرد.

من با مطالعات فلسفی ام متوجه ذهن گرایی ام شدم. دقیقا فلسفه غرب برای من نماد فیلسوفانی ذهن گراست و فلسفه و حکمت اسلامی برایم نماد عینیت گرایی است.

ذهن گرایی ابتلائی است که اکثریت غریب به اتفاق انسانها دچارش میشوند. و واقعا احتیاط کردم و نگفتم تمام انسانهای غیر معصوم از جهنم ذهن گرایی باید عبور کنند. یعنی عقیده خودم این است که انسان غیر معصومی نیست مگر اینکه از این کُتَل عبور میکند. البته اگر همت داشته باشد عبور میکند. اکثر انسانها دچارش میمانند.

برای مثال چند نمونه از انسانهای ذهن گرا نام میبرم تا بدانی اغلب مردم ذهن گرا هستند.

انسانهایی که از ترس تامین نکردن معیشت خانواده ازدواج نمی کنند دهن گرا هستند

انسانهایی که از ترس تامین نکردن معیشت فرزند ، کم فرزند آوری می کنند ذهن گرا هستند.

انسانهایی که از ترس از دست دادن و روی زمین ماندن اهدافشان ازدواجشان را به تاخیر می اندازند ذهن گرا هستند.

انسانهایی که دنبال همسری ایده آل بدون در نظر گرفتن تشخص خود، هستند ذهن گرا هستند. اساسا انسانهایی که مقوله ازدواج خیییلی برایشان برجسته است ذهن گرا هستند.

و حتی انسانهایی که دونِ شان خودشان ازدواج میکنند دچار ذهن گرایی شدند.

انسانهایی که حسادت میکنند ذهن گرا هستند.

انسانهایی که بخل میورزند ذهن گرا هستند.

انسانهایی که وسواس (در انواع مختلفش) دارند ذهن گرا هستند.

 

 

میبینی؟!!!

گویا انسانی باقی نمی ماند مگر اینکه ذهن گرا است.

 

فرزندم انسانهای ذهن گرا مدیر اسلامی خوبی نمی شوند. شاید مدیر منظمی بشوند. و نظم را در زیر مجموعه شان حاکم کنند اما مدیر اسلامی خوبی نمی شوند. مدیر اسلامی فقط به دنبال اداره آن مسئولیتی که به دوشش میگذارند نیست. علاوه بر آن باید انسانهای تحت نظر خودش را هم اداره کند.

اداره انسانها به مراتب سخت تر و پیچیده تر از اداره یک کار است. مخصوصا که نگاه اسلام به انسان ، نگاه بسیار والایی ست.

برای اینکه از ذهن گرایی رها شوی تلاش بکن تا لحظه هایت را دریابی.

واجبِ هر لحظه ات رو تشخیص بده و با تمام قلبت انجامش بده. اگر واجبِ لحظه ات بازی کردن با کودکت است جوری با کودکت بازی کن که انگار کار دیگری در دنیا وجود ندارد.

اگر واجب لحظه ات غذا خوردن است. جوری مشغولش شو که انگار مسئله دیگری در جهان وجود ندارد.

خلاصه اینکه به واجباتی که در عالم واقع با آن مواجه میشوی ارتباط برقرار کن.

وقتی حقیقتا با عالم واقع ارتباط عقلانی برقرار کنیم ، حق متعال را با اسم الظاهرش ملاقات خواهیم کرد.



در اولین فرصت نظرات قبلی پاسخ داده خواهند شد


فرزندم:

از یک جایی به بعد سعی کردم درک مدیریتی ام را افزایش بدهم.

فقط میتوانم بگویم آنقدر یافته هایم شگفت انگیز شد که از شدت حرفهایی که در این زمینه دارم ، به بی حرفی افتاده ام و نمی توانم چیزی برایت بنویسم.

امروز تصمیم گرفتم اهمیتِ بصیرت و نشانه شناسی در مدیریت و درک مدیریتی را برایت باز کنم. البته به اجمال.

یک زمانی مقام معظم رهبری میفرمودن: اوایل که تصمیم گرفتیم کشور را هسته ای کنیم حتی دانشمندان هسته ای کشور با نامه و حتی حضورا به من میگفتند این کار شدنی نیست. 

ایشان میفرمودند: من اما ناامید نبودم. خوش بین بودم.

برای یک مدیر مطلع شدن از ظرفیت ها خیلی اهمیت دارد. و این اطلاع را هم از راه خبرهایی که از راه های مختلف میگیرد کسب میکند.

چطور مدیری مثل مقام معظم رهبری ، در شرایطی که متخصصان امر، خبر میدهند نمی شود. تحلیلش این است که : میشود. چطور؟

اصلا درست نیست در این شرایط بگوییم ایشان علم غیبی داشتند. نه.

 

ایشان یک مدیر بودند و آن متخصصان از مدیریت چیزی نمی فهمیدند. تحلیلهای رهبری از اخباری که بدست می اوردند بسیار جامع تر از تحلیل های متخصصین و دانشمندانی بود که در دل کار بودند.

حتما رهبری هم در همان مقطع ناتوانی را دیدند. همان چیزی که دانشمندان میگفتند. اما شاید ناامیدی را در دل و رفتار برخی محققین و جوانانِ متخصص ندیدند. این نشانه کافی بود تا ایشان یقین داشته باشند که میشود.

تحلیل جامع چگونه اتفاق می افتد؟

به این سوال بیاندیش عزیزم.

 

خبرهای واقعی از جامعه، بخشی از تحلیل یک مدیر را تامین میکند. بخش اعظمش نشانه هایی است که یک مدیر در دل همین خبرها میبیند اما دیگرانی که درک مدیریتی ندارند نمی بینند.حتی نشانه شناس شدن خبرهای غیر واقعی یا اغراق آمیز را خیلی راحت برایت رسوا میکند.

 

نشانه شناسی ، معرفتی است که هر مدیری باید کسب کند. بلکه هر انسانی باید کسب کند.

مثلا یک مدیر ، اگر بخواهد اشخاصی را برای تبلیغ دین انتخاب کند. ممکن است به تَنبل نبودن آن مُبَلِغ بیش از فن بیان و تسلط علمی اش بها بدهد. معنای این حرف این است که ممکن است کسی که فن بیان فوق العاده ای دارد و تسلط علمی جامعی دارد و در مسیر درست هم گام برمیدارد اما تنبل است را از حق تبلیغ محروم کند.

خطر انسان تنبل برای تبلیغ قابل چشم پوشی نیست. این را علمِ نشانه ها به او میگوید.

 

فرزندم:

نشانه ها را بشناس.

کسی که بدون نشانه شناسی به ظاهر واقعییات اکتفاء کند مدیر خوبی نمی شود. و این را یک انسان غیر دیندار اما مدیر هم درک میکند.

وقتی درک مدیریتی پیدا کردی. آنوقت میفهمی رذایلت ممکن است تو را از چه چیزهایی محروم کند.

اصلا دیگر نمی توانی رذایلت را تحمل کنی. مثلا وقتی مقایسات نابجا داری میفهمی که در دولت امام زمان هرگز فلان خدمات را نمی توانی انجام دهی.

وقتی اخلاقت به گونه ای است که نیمه خالی لیوان را بیشتر می بینی هرگز مسئولیت به تو نمی دهند یا هرگز در امور مهم از تو نظر خواهی نخواهند کرد و تو را مشارکت نمی دهند.

یا ترس از ملکاتت باشد، هرگز در بسیاری از وادی های اجتماعی راهت نمی دهند.

یا اگر تکبر داشته باشی.

اگر حسادت بورزی.

اگر.

فرزندم درک مدیریتی ات را افزایش بده تا بتوانی هدفمند تر خودسازی کنی.

تا امام زمانت بتواند روی تو حساب کند.

 


یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

غیر از خدای مهربون

هیچکی نبود.

توی یه جنگل سبز.

پشت یک کوه بلند.

توی یک مزرعه سبز و قشنگ.

که یک رودخونه زلال و پر آب، خیلی آروم از کنارش رد میشد

 

 

فرزندم :

این شروع تمام قصه هایی بود که هر شب برایت میگفتم. تا تصویری از بهشت را در دلت بیندازم و تو را نسبت به آن متمایل کنم.

و در بیش از نود درصد قصه هایم اگر برادری محور قصه بود اسم شخصیت ها حسن و حسین بود. یا حسین و عباس بود.

مثلا میگفتم:

"حسین همینطور که بازی میکرد افتاد توی یک چاله ی کوچولو. و پاش گیر کرد. و داد میزد یکی بیاد کمکم کنه.

کسی نیست که کمکم کنه؟

بعد داداش کوچولوش عباس صداش رو شنید و بدو بدو بدو رفت پیش داداش حسینش گفت چی شده داداشی!!!. چی شده داداش حسینم!!!. الان کمکت میکنم."

یا اگر بحث معلم و شاگرد بود اسم شخصیت های من محمد و علی بود. یا اگر بحث خواهر و برادری بود اسم شخصیت های حسین و زینب بود. یا عباس و زینب بود.

اگر موضوع قصه ام پدر و فرزندی بود اسم شخصیت های من رضا و جواد بود. یا علی و زینب بود.

اگر موضوع قصه های من دوری مادر و فرزندی بود اسم شخصیت های داستانم فاطمه و مهدی بود.

 

فرزندم من برایت قصه ای نگفتم که شخصیت های داستان چند انسان باشند و من نخواسته باشم به صورت غیر مستقیم حب اهل بیت را در دلت نهادینه کنم.

و الان بعد از چندین ماه که برایت قصه میگویم تا شروع میکنم به:

یکی بود یکی نبود.

آنقدر ابتهاج در چهره ات نمایان میشود که انگار خواب از چشمانت میپرد.

وقتی به ترسیم بهشت میپردازم: توی یک جنگل سبز.

خودت هم با من تکرارش میکنی و حتی اگر نگویم این توصیف را انگار قصه ای برایت نگفتم.

.

.

میگویند حق متعال انسان را با آرزوهایش امتحان میکند.

از خدا میخواهم هیچ وقت اینطوری امتحان نشوم که فرزندانم در مسیری غیر از مسیر اهل بیت گام بردارند.


فرزندم :

انسانها یک وجه اشتراک انکار نشدنی دارند

و یک وجه تفاوت برجسته.

اشتراکشان این است که هیچ انسانی هرگز میل به عاشق شدن رهایش نمی کند.

و افتراقشان به این است که عده زیادی از انسانها این توانمندی را دارند که خودشان را فریب بدهند که همچین میلی ندارند و عده کمتری شجاعت این را دارند که با این میلشان روبرو میشوند.

از این عده ی کمتر، عده قلیلی هم این میل را بدرستی میشناسند و میتوانند این میل را مدیریت کنند.

اینها غریب میشوند.

اما.

نه تنها در صراط هستند.

بلکه عینِ صراط میشوند.


باید شجاع باشم و اعلام کنم که این وبلاگ دیگه ارزش خوندن نداره.

یعنی من جای شما بودم دیگه اینجا رو نمی خوندم.

چند باری تصمیم گرفتم تموم کنم وب نویسی رو اما به خاطر خودم این کار رو نکردم.

راستش خوبی این وبلاگ این بود که تقریبا بیش از 95 درصد مطالب توی خونه نوشته شد. همین درصد نظرات توی خونه جواب داده شد. و غالبا هم یا صبح بعد از نماز این اتفاق افتاد یا شبها.

یعنی در محیطی آرام این نوشتنها اتفاق افتاده. و برای همین برام دلنشین بوده. 

اما رسما اعلام میکنم نوشتن اینجا برای کنترل نفسم هست. مخصوصا توی چند ماه اخیر.

و اخیرا هم با اومدن امیر عباس که وقتهای خلوتم کمتر شده تقریبا از کیفیت مطالبم هم خیلی کم شده.

نوشتن اینجا ادامه پیدا میکنه چون فعلا با توجه به شرایطم بهش نیاز دارم. اما شما خیلی جدی با این وب مواجه نشید.

روزی هم که بنا باشه دیگه اینجا ننویسم فقط پوشه نامه ها باقی میمونن و بقیه مطالب عدم نمایش میخورن.



من انسان جان سختی هستم. تا زنده ام میجنگم. ولو اینکه هر روز ضعیف تر بشم.

چون معتقدم همین جنگیدنه هست که منو عزتمند نگه میداره.

خیلی حرفها هست که میشه گفت. و من هم اهل گفتنم. اما اینجا جای گفتن نیست.



این مطلب برای مذتی مطلب ثابت اینجاست


کاری ندارم متاهل هستین یا مجرد.

تصور کنید:

همسرتون ازتون بخواد یه استکان چای براش بیارید.

1_بعد چای هم آماده باشه. فقط باید برید تو آشپزخونه و چای بریزید.

میرید؟.

2_ حالا فرض کنید چای آماده نیست. باید سماور رو روشن کنید و الی آخر.

انجام میدید؟

3_حالا فرض کنید خونه تون چای ندارید. باید برید بخرید و بیارید دم کنید.

انجام میدید؟

4_حالا فرض کنید توی شهرتون هم چای پیدا نمیشه. باید همسرتون رو ببرید 500 کیلومتر اون طرف تر از شهرتون و براش چای تهیه کنید. همونجا بخوره.

انجام میدید؟



الان فکر میکنم که اگر خواستید نیازی از همسرتون برطرف کنید سعی کنید با خدا معامله کنید که براتون رشد بیاره. والا تهیه یه چای در 500 کیلومتر اونطرف تر قدری محاسبات رو بهم میریزه.

این سوال برای آدم پیش میاد:

می ارزه؟

نمی ارزه؟

حالا یه دمنوش دیگه بخوره.

ها؟!!

 

جدی میگم.

خودتون رو تو شرایط فرض کنید.


این مطلب موقت رو برای این منتشر میکنم که یک بار برای همیشه این مسئله رو برای همه توضیح بدم. برداشتم اینه که قضاوتهایی میشم که میشه با یک توضیح ازش پیشگیری کرد.

 

من توی محیط وب برای این نیستم که از نوشته های همسایگان چیزی یاد بگیرم یعنی دغدغه ام آموزش و فراگیری و افزایش دانش و اطلاعات نیست. هر چند گاها به مطالبی هم برخوردم که یاد گرفتم. اما هدفم از دنبال کردنها یادگیری و افزایش اطلاعات نیست.

 

لذا هیچ وبلاگی برام ارزش معرفت افزایی نداره. (باز اینطور برداشت نشه که خودم رو از بقیه با معرفت تر میدونم. نه. به جان خودم دارم صادقانه حرف میزنم. من فقط دغدغه های معرفتی ام رو جاهای دیگه دنبال میکنم. همین)

 

حتی برای شناخت دیدگاههای مختلف و عقاید متفاوت هم کسی رو دنبال نمی کنم. چون معتقدم شناخت عقاید مخالف یا متفاوت خیلی ساده تر از این حرفاست. نیازی به این همه زحمت و وقت گذاشتن نداره.

فقط کافیه نشانه شناسی مون قوی بشه. چند باری توی نظرات و مطالب بهش اشاره کردم.



خب پس من برای چی دنبال میکنم؟

از نویسنده هایی که دنبالشون میکنم انرژی مثبت میگیرم. همین. نوشته هاشون بهم انرژی میده. گاهی حتی مایوسانه مینویسن اما چون درکشون میکنم. تاثیری در انرژی گرفتن من نداره. گاهی هم یاس و نوشته های پر تشویش اونها رو به خاطر خوبی خودشون نه تنها تحمل میکنم بلکه اگر کاری از دستم بربیاد برای بهتر کردن حالشون انجام میدم.

 

من از کسانی که انرژی مثبت میگیرم گاهی دنبالشون میکنم و گاهی هم دنبالشون نمی کنم.

یعنی اینطور نیست که هر کسی رو که دنبال نمی کنم ازش انرژی مثبت نمیگیرم.

اینکه چرا بعضی ها رو دنبال نمی کنم اما میخونمشون هم علت مهمی نداره. دوست دارم هر وقت حال و حوصله اش رو داشتم بخونمشون. نه هر وقت آپدیت کردن.

یه سری هم هستن که کم هم نیستن ، خییییلی عالی ان اما یا نمی نویسن یا خیلی دیر به دیر مینویسن. اونها رو هم دنبال نمی کنم. 

هر از گاهی هم همه رو قطع دنبال میزنم. چون انرژی خودم تقلیل پیدا کرده و نیاز دارم محیط مدیریتم (پنل مدیریت) خلوت باشه.

من وقتی کم انرژی هستم توی دنیای واقعی، محیط کار یا اتاق یا خونه ام رو تمیز میکنم. خلوت میکنم. خلوتی و نظم بهم انرژی میده.

وقتی هم قطع دنبال میزنم به خاطر فراموش کاری ام خیلی هاشون رو یادم میره بعدش دوباره دنبال کنم. به مرور اضافه میشن.

در کل خیلی این مقوله دنبال کردن من رو جدی نگیرید.



در مورد نظر گذاشتن توی وبلاگها هم چند روز پیشا اومدم یه آمار از دو ماه اخیر نظراتی که توی وبها گذاشتم گرفتم. برای خودم خیلی جالب بود. شاید یه روزی این آمار رو منتشر کنم و نکاتی رو پاش بگم.


فرزندم:

وقتی برادر کوچکت بدنیا آمد نیاز تو به توجهِ ما برایت پررنگ تر شد.

شاید احساس میکردی در گرفتن توجه ما برایت رقیب پیدا شده. خیلی فکر کردم که چه چیزی را برایت نماد توجه کردن قرار بدهم.

میتوانستم نوازش کردن و بازی کردن با تو را نماد توجه کردن قرار بدهم. میتوانستم خرید اسباب بازی یا خوراکی هایی که دوست داشتی را نماد توجه کردن به تو قرار بدهم.

من همه این کارها را میکردم اما جوری انجامشان میدادم که برایت خاص نشود. یعنی بازی کردن من و تو خیلی برایت شگفت انگیز نباشد. بلکه یک اتفاق طبیعی بود که تقریبا هر روز اتفاق می افتاد.

 

من با یک جهان بینی، سعی کردم در یک رفتار خاص و هدفمند از خودم، برایت نوعی از توجه کردن را نشان بدهم که هم برایت جذاب باشد هم اوج توجه کردن باشد. و این کار را هر روز انجام نمیدادم. تا برایت خاص باشد. و با بقیه توجهات فرق کند.

هفته ای چند بار انجام میدادم. اما خدا را شاکرم که این رفتار برایت خاص شد.

 

و اما آن رفتار:

میگفتم: باباجون بیا با هم حرف بزنیم. میای؟. دوست داری با هم حرف بزنیم؟

و بدون استثناء قبول میکردی و با تمام شیطنتی که داشتی می آمدی مینشستی کنارم تا با هم حرف بزنیم.

حرفهایم چیز خاصی نبود. گاهی تکرار قصه هایی بود که برایت میگفتم. گاهی برنامه ریزی برای بازی کردن هامون بود.

اما حرف زدن با من برایت خاص بود.

تا جایی که وقتی امروز مادرت نتوانست داخل مهد تو را راضی کند که بروی بین بچه ها. و فقط فریاد میزدی که: "من مهد کودک رو دوست ندارم."

حتی اجازه حرف زدن به ما نمیدادی. و فقط میگفتی دوست نداری مهد را.

وقتی گفتم: "باشه بابا. اگه دوست نداری نمیخواد اینجا بمونی. اصلا بیا با هم حرف بزنیم. مهدکودک رو ولش کن."

آمدی کنارم نشستی و گفتی : حرف بزنیم.

چند دقیقه حرف زدیم و گفتم: اصلا مامان و امیرعباس برن اون تو با بچه ها بازی کنن. تو پیش من بمون. خوبه؟

مامانی، تو و امیرعباس برین تو. امیرعلی نمیاد.

بعد نظرت عوض شد و گفتی :منم میخوام برم. و رفتی وارد جمع شدی.



به این خاطر حرف زدن را برایت خاص کردم که

.

که.

.

خیلی برای این کارم دلیل داشتم. یک جهان بینی پشت این کارم بود.

باید به من فرصت بدهی تا به مرور برایت بگویم.

شاید هم از خدا بخواهم خودش هر طور صلاح میداند به وقتش برایت بگوید.


این روزها فقط خانمم حال و روزم رو میدونه.

پدرم درد داره و یک عمل سنگین و پر ریسک در پیش. تا اینجا با سه تا جراح م کردیم.

ریسک عمل بالاست. ممکنه فلج بشه یا.

حال روحی پدرم خوب نیست و این بیش از همه چیز آزارم میده. یه پام تو ساریه. یه پام تهران و یه پام کاشان.

توی همین ناراحتی ها بودم که دیروز صبح با پییام دوستم مبنی بر شهادت حاج قاسم بیدار شدم.

بعد از اون پیامکها و تماس های دوستانم بود که وجه مشترک همه شون خالی شدن ته دلشون بود.

نگران بودن. نگران آینده.

و من که حال دلم برای از دست دادن سردارمون اصلا خوب نبود مونده بودم باید چه جوری با اینها صحبت کرد.

راستش دیروز تا آخرش هم حالم خوب نشد. من که این روزها به خاطر ناراحتی های پدرم ناراحت بودم اما خیلی ابراز نمیکردم. دیروز با کوچکترین تصاویر اشکم سرازیر میشد.

اما حال دل من حکایت دیگری داشت. ناامید نبودم. اصلا.

 

اومدم دیدم توی وبلاگ هم این فضای خالی شدن برخی دلها مشخصه.

توی توئیتر هم میدیدم.

 

حالتون خوبه رفقا؟!!!

چه تون شده؟!!

این رسمش نیست!!!

اعتقادات ما اینها نیستااا

نتونستم ننویسم براتون.

کسی که عمرش رو برای خدا گذاشته خونش بی ثمر میمونه؟!!!

وااای که چقدر ابومهدی انسان دوست داشتنی ای بود. 

من نمیدونم شما چی فکر میکنید اما اعتقادات من میگه خون حاج قاسم وابو مهدی و بقیه بزرگواران از وجود فیزیکیشون هم بیشتر اثر خواهد داشت.

این اعتقاد منه.

خودتون رو برای اتفاقات بزرگ آماده کنید. صبور باشیم.

چهل سال دوم چهل سالی خواهد بود که ثمرات و برکاتش به مراااااتب بیش از چهل سال اول هست.

کاش اونقدر لایق بشیم که مثل حاج قاسم و ابو مهدی و بقیه دوستانشون برای دین خدا و در راه ولایت هزینه بشیم.

دعا کنیم برای هم

 


من اعتراف ستاد کل رو می پذیرم مبنی بر خطای انسانی.

یاد یه چیزی می افتم:

استاد میفرمودن مسیر توحید مسیر پر تلاطم هست. مانند دریایی مواج هست که وقتی با مصیبت ده قدم جلو رفتی ناگهان موجی از راه میرسد و تو را از جایگاه اولت هم عقب تر میراند.

برای همین ابن سینا میفرماید در هر عصری اوحدی (تک تک مردان) از انسانها موحد میشوند. 

یا حافظ میفرمایند:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل

کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها.

 

دوستان خوبم و مخاطبان بزرگوارم.

من نمی تونم ذهن شما رو به مسیری که خودم اعتقاد دارم و فکر میکنم هدایت کنم. اما معتقدم حکمتی در این خطای انسانی نهفته هست.

عملیات عین الاسد فوق العاده عالی انجام شد.

عااااالی بود.

اونقدر دقیق و مهلک بود که کسانی که یه نیمچه اطلاعات نظامی دارن غرق در سرور بودن. جوری بزنی که یک پایگاه بزرگ موشکی ابر قدرت نظامی دنیا در آماده باش کامل نتونه حتی یه موشکت رو هم ردگیری کنه و تازه در حمله سایبری هم مغلوبت بشه و رعب و وحشت همه هیمنه پوشالی اش رو بگیره.

یاد قضا شدن نماز صبح هایی افتادم که تا روز قبلش نماز شب هام رو هم میخوندم.

حکمت این خطای انسانی بسیار شبیه به حکمت قضا شدن نماز صبح هام اون هم برای چند وقت پی در پی بعد از ابتهاج از خواندن چند شب نماز شب هام هست.

مسیر توحید این فراز و فرودها رو داره.

فقط یک کلمه:

به نیروهای امنیتی کون بی اعتماد نشید.

این خیلی مهمه



بعدا نوشت:

توصیه میکنم مصاحبه سردار حاجی زاده رو هم گوش بدید، من تمام فرمایشاتشون رو باور کردم

 


یه زمانی مقام معظم رهبری فرمودن: من رزق سال کشور را در شبهای فاطمیه میگیرم.

و من به فاطمیه امسال نگاه میکنم که چه امتحانات خاصی از سر میگذرانیم.

در حادثه ای عزیزی به موت احمر از این نشئه میرود و در حادثه ای دیگر عزیزانی به موت اسود در این نشئه میمانند.

عزیزانمان به گونه ای رخت میبندند که نمیدانیم چگونه بگرییم که دشمن شاد نشویم.

از طرفی خیل کثیری از هموطنان ما در سیل و آب گرفتارند. آن هم در سرمای شدید زمستان

 

یاد زمانی افتادم که به شدت ذهنم درگیر چگونگی انتخاب ولی فقیه در قانون کشور بود

هر گونه محاسبه میکردم میدیدم در این قانون میتواند کسی مثل منتظری هم ولی فقیه شود. کما اینکه منتظری ساده لوح تا یکی قدمی رهبر شدن هم رفته بود. 

ازطرفی قانون جایگزینی که ضمانت اجرایی و مصلحت ی و اجنماعی در آن باشد هم به ذهنم نمیرسید.

اما برایم عجیب بود که چه دستی فوق قانون عمل کرد و خطر رهبر شدن منتطری را از سرمان عبور داد.

همان منتظری که ساده لوح بود. همان که امام به او توصیه کرده بود توبه کن تا از قعر جهنم نجات پیدا کنی.

همان که به خاطر رفتار و اعمالش امام آرزوی مرگ میکرد.

اما چند روز قبل از رحلت پیر جماران این خطر از سر کشور رفع شد.

این قانون کشور نبود که این خطر را رفع کرده بود.

میدانید کدام دست این خطر را رفع کرده بود؟

دست استحقاق کشور به خاطر عملکرد مومنین زیر سایه ولایت. و دست عنایت و فضل اهل بیت علیهم السلام

ای هم وطن. بدان دست استحقاق یک ملت بالاتر از دست قانون در آن کشور عمل خواهد کرد.

 

رزق سال کشور در ایام فاطمیه در قانون کشور ما ثبت نشده

این رزق را بر اساس استحقاق ملت خواهند داد

کاش مستحق بهترین تقدیرات الهی باشیم.



کنترل و امداد در قضیه سیل در استان سیستان یقینا از عهده دولت و سازمانها و نیروهای مسلح خارج است.

باید مردم وارد عمل شوند هر کس در حد توانش.

کاش متوجه عمق حادثه باشیم.



دلبرانه:

از خانه بیرون میرود و بعد از چند دقیقه برمیگردد و میگوید:

بارون میباره. اومدم چترم رو بردارم.

وقتی خارج میشود میگوید:

خدایا شکرت که چتر دارم

میرود و دل من را هم با خودش میبرد. چقدر از او عقب ماندم


خب حالا که انتخابات تموم شده و فراق بیشتری دارم بذارید در تکمله مطلب قبل چند تایی از حرف دلم رو بگم:

داشتم توی وبلاگ مرتضی و عمو حسن و چند تا وبلاگ دیگه نظرات و مطالب کسانی رو میخوندم که حرفشون این بود باید به افراد کارآمد رای داد و لیستی رای دادن پسندیده نیست و.

خیلی هاشون هم استدلالهاشون حرف دل من بود. احسنت و دمتون گرم.

اما هیچ کسی رو ندیدم به اصل اشاره کنه.

اصل چیه؟

 

چرا جبهه انقلاب و چهره های انقلابی یه تشکیلات قوی ندارن؟!!!!

که امروز مجبور باشن برن زیر بیرق پایداری و اصوالگرا.

که حالا یه سری ها فریاد بزنن که ما برخی اعضای لیست رو قبول نداریم؟!!!

چرا؟!!!

جبهه پایداری نقاط قوت خوبی داره. منکر محاسنش نیستم. اما تعارف رو بذارم کنار این جبهه یک جبهه تراز انقلابی نیست.

نیست.

خوبه ولی تراز نیست. وقتی تراز نیست نتیجه میشه این همه اختلاف در بین انقلابی ها.

تعارف که نداریم.

چرا چهره های انقلابی یک تشکیلات قوی ندارن؟!!!

دیگه نگید مردم باید در مدت زمان شش هفت روز توی تهران بین چند صد نماینده تحقیق کنن و به 30 نفر اصلح برسن.

باشه. ممکنه چند نفر همچین کاری بکنن.

اما همه تهران رو ببینید.

بنا نیست قضیه اینقدر سخت باشه. تشکیلات برای همچین مواقعی هست. تشکیلات وقتی مقبولیت داشته باشه افرادی رو معرفی میکنه وقتی هم افرادش کارآمد نباشن باید پاسخ گو باشه. خیلی هم دینیه. اتفاقا نبودش یه مقداری مشکوکه.

چرا جبهه انقلاب تشکیلات نداره؟!!! چرا اتحاد ندارن؟

میخواید از بین کسانی که اغلب شما انقلابی میدونیدشون 5 نفر نام ببرم که موافق لیستی رای دادن بودن. 5 نفر هم نام ببرم که مخالف لیستی رای دادن بودن؟!!!

این همه اختلاف برای چیه؟!!!

آیا تشکیلات داشتن اهمین نداره؟

رهبری چی فرمودن؟

ایشون پای صندوق رای دو نکته فرمودن که بسیار جای تامل داره.

1 فرمودن به اشخاصی که بهش رسیدید رای بدید (اصلح)

2_ به سی نفر رای بدید که موجب میشه مجلسی قوی داشته باشیم.

سوال:

من اگر به 25 نفر رای بدم مجلسی قوی روی کار نمیاد؟!!!

ربط 30 نفر با مجلس قوی با اشخاصی که بهش رسیدید چیه؟

من برداشتم رو بگم؟

چرا تاکید به 30 نفر کردن؟

معناش این بود که حواستون به رقابت ها و مهندسی های طبیعی هم باشه!!!!

به صرف اینکه دو نفر رو اصلح تشخیص دادید حجت رو برخودتون تموم نکنید.

ببینید با توجه به مهندسی های طبیعی آیا اون اصلح میتونه وارد مجلس بشه یا نه؟.

بناست مجلس قوی داشته باشید نه صرفا به اشخاص قوی رای داده باشید.

معناش اینه که کمی هم فضای رقابت رو مدنظر داشته باشید.

واقعیات کف میدون رو هم ببینید.



این وقت شب پر حرفی نکنم:

تا انقلابی ها یه تشکیلات قوی نداشته باشن (حداقل توی تهران) حال روز جبهه انقلاب همینقدر خرابه.

(یه خبر خوب): فریدون عباسی از کازرون نماینده مجلس یازدهم شد. آدم خوبیه. دوستش دارم :)

اگر دلمون برای انقلاب میسوزه باید به فکر یک تشکیلات انقلابی باشیم.

یک تشکیلاتی که بدنه مردمی اش محسوس باشه.

احزاب و تشکیلاتی مثل اصولگرا و اصلاح طلب و حتی پایداری، الان دیگه پایه مردمی سابق رو ندارن.

اما هنوز یه تشکیلاتن. سازمان دارن. وجود تشکیلات در مقابل افرادی منفک و غیر متحد، یعنی قدرت.

باید به این شکاف توجه کنیم. نداشتن تشکیلات یه رذیله هست برای جبهه انقلاب.

میدونید نداشتن تشکیلات معناش چیه؟

معناش اینه که هیچ کدوم همدیگه رو قبول نداریم.

این رذیله نیست؟.



لذا همه این نقدهایی که دارید رو برید از خود کاندیداهای انقلابی تون بپرسید که چرا نمی تونید همدیگه رو تحمل کنید؟!!!

اونوقت شماها با هم برید مجلس میتونید با هم کار کنید؟

باور کنیم؟!!!

قسم حضرت عباستون رو باور کنیم یا دم خروس رو؟ (یه ضرب المثله. بزنید تو گوگل احتمالا وجه تسمیه اش میاد)

لذا عزیزانم بحث سر این نیست که چشم بسته رای دادیم یا تحقیق کردیم.

به لیست رای دادیم یا به اصلح.

بحث سر اینه که تشکیلات و حزب، یه قدرته.

یه قدرت مشروع و لازم.

مردم به صورت تک تک بخوان برای رای دادن به یک جمع سی نفره تصمیم بگیرن هرگز بر قدرت احزاب و تشکیلات پیروز نخواهند شد.

ممکن هست یکی دو نفر بیرون از لیست وارد مجلس بشن. اما آیا مشکل شما سر همین یکی دو نفر بود؟!!!

پس به جای اینکه بیایم قدرت تشکیلات رو انکار کنیم و تک تک و بدون اتحاد به مبارزه با جمعی متحد بریم صورت مسئله رو پیدا کنیم.

اگر توصیه به رای لیستی کردم برای این بود که بگم باید به سمت تشکیلات بریم.

تشکیلاتی عمل کردن یعنی یدالله مع الجماعة.

انقلابی ها تشکیلات نداشتن. باید بین بد و بدتر ، بد رو انتخاب میکردن.

اگر دوست ندارید تشکیلاتی غیر مردمی برای شما کاندیدا تعیین کنه راهش اینه که به فکر تشکیلاتی انقلابی باشیم.

نه اینکه هر کدوم جدا، راه بیافتیم به تشخیص های خودمون عمل کنیم.



من توصیه به کورکورانه رای دادن نکردم. روی حرفم فکر کنید.

تا انقلابی ها تشکیلاتی قوی نداشته باشن چاره ای ندارن جز اینکه زیر بیرق این و اون سینه بزنن.

من هیچ کدومتون رو بی بصیرت نمیدونم. با وجود اینکه نظرم به رای لیستی بود اما رفتم زیر توئیت حمید رسایی که یه سری هی بهش میگفتن تو نفوذی هستی و تو وحدت شکن هستی و. قدرت طلبی و.

رفتم و از حمید رسایی دفاع کردم.

به بی بصیرتی باشه من اعتراف میکنم من امام بی بصیرت هام. بس که اشتباه دارم.

مسئله سر اینه که باید بگردیم ببینیم چالش اصلی کجاست.

حلال کنید.

یا علی


این روزها هم دلم برای طهرانی های عزیز میسوزه. هم بهشون غبطه میخورم.

هر چی به ماهیتی که وضع انتخابات و لیست ها پیدا کرده بیشتر فکر میکنم میبینم این عزیزان، مخصوصا عزیزانی که دل در گروه انقلاب و شعارهاش دارن توی شرایط انتخابی و تصمیم گیری خاصی قرار گرفتن.

اسمش رو چیزی جز امتحان و محک، نمیشه گذاشت.

امتحانات الهی برای رسوا کردن نیست. برای مچ گیری نیست.

اگر عاقل باشیم میفهمیم امتحان الهی برای مشخص کردن عیار خودمون هست. خدا باید ما رو به خودمون نشون بده. والا روز قیامت از خودش گله میکنیم. میگیم خدایا من نمیدونستم این چیزها رو در وجودم دارم. چرا نشونم ندادی تا درستش کنم؟.

نفس عجیبه. لایه های پنهانی زیادی داره. خیلی تو در تو.

بیخود نیست خودسازی جهاد اکبره.

برخی کاندیداهای انقلابی دارن توی این انتخابات اشتباه میکنن. حداقل با اصولی که من دارم برداشتم اینه که دارن اشتباه میکنن. خدا میدونه چقدر براشون ناراحتم. ناراحت از چی؟

آخه زمان مشخص میکنه اشتباهات رو. ناراحت اینم که وقتی متوجه اشتباهش بشه چه حالی خواهد داشت!!!. برای اون حالش از همین الان ناراحتم. چون دوستش دارم.

اما خب. اینکه برخی از کاندیداهای انقلابی به این تشخیص (به برداشت من تشخیص اشتباه) رسیدن رو نباید بی حکمت هم بدونیم.

تشخیص اونها موجب میشه برخی مردم دوست دار انقلاب هم در این بوته امتحان قرار بگیرن.

خیلی باید لایق شده باشیم که خدا همچین امتحانی ازمون بگیره. برای همین میگم به طهرانی های عزیز غبطه میخورم.

واقعیت اینه که یه لیستی در طهران به اسم لیست ایران سربلند با سر لیستی آقای قالیباف ارائه شده که از قضا برخی از نفراتی که در این لیست هستن کانامه چندان مثبتی ندارن. و منتقدانشون هم حق دارن که وجود این اشخاص رو در لیست برنتابن.

از طرفی برخی از چهره های کارآمد و مثبت انقلابی در این لیست قرار نگرفتن که خب انسان حیفش میاد. حق این بود که باشن.

در هر حال الان در لیست قرار ندارن.

بگو مگو هایی که در بین دوستداران انقلاب در طهران بر سر این لیست و افراد کارآمد بیرون این لیست هست و اینکه چگونه رای بدن. بسیار داغ هست.

عده ای میگن باید به لیست کامل رای داد تا سران لیست رقیب امکان رای اوریشون پایین بیاد. چون گزینشی رای دادن به لیست موجب میشه نفرات برجسته در لیست رقیب رای بیارن و وارد مجلس بشن.

برخی هم میگن نه. طهرانی ها در دوره گذشته هم لیستی رای نمیدادن. و راست هم میگن (خیلی ها توی لیست گزینشی رای میدن) پس شهروندان به اختیار خودشون ناکارآمد های لیست رو حذف کنن و به کارآمدهای بیرون لیست رای بدن.

 

این دوگانه ی پیش روی مردم طهران و برخی کاندیداها هست.

این یک امتحان هست به نطرم.

کاش بتونیم زمین بازی رو درست ببینیم.

امتحانی که در سال 98 دارن ازمون میگیرن از امتحان سال 94 سنگین تره.

این یعنی رشدی بوده. و الحمدلله.

من چون توی طهران رای نمیدم عرض میکنم اینکه عده قابل توجه و موثری از مردم طهران (طرفداران جبهه انقلاب) در انتخابات گذشته لیستی رای نمیدادن پس.

استدلال بجایی نیست.

الان سال 98 هست و این امتحانی دیگر است.

من معتقدم از امام صادق علیه سلام به بعد رفته رفته فشارهای حکومت بر ائمه بیشتر شد. طوری که امام حسن عسکری علیه سلام کلا در پادگان نطامی زندگی میکردن.

و فرزندشون حضرت م ح م د به غیبت رفتن.

درسته در ظاهر مردم همینطور هی محروم تر میشدن. اما عقیده ام این هست که مردم (مومنین) زمان امام حسن عسکری علیه سلام از مومنین زمان امام رضا علیه سلام سعه بیشتری پیدا کرده بودن.

چرا؟

چون امتحانشون سنگین تر بوده.

حکایت الان ما هم همینه. 

من نمیگم تصمیم درست از نظر خودم چیه. هر چند اشاراتی داشتم.

اما برای همه ایرانی ها و علی خصوص طهرانی های عزیز دعا میکنم تا به بهترین وجه با این واقعه و امتحان روبرو بشن.

برای این حقیر هم دعا بفرمایید.

گوش دادن به این صوت دو سه دقیقه ای هم خالی از لطف نیست.

 

 



ممکنه نتونم به نطرات پاسخ بدم.

 

بعدا نوشت:

این مطلب رو هم بخونید. منم تا دیروز بر همین عقیده ایشون بودم. اما الان نظرم همینه که توی مطلب نوشتم.

گذشت زمان خیلی چیزا رو روشن میکنه. ممکنه من اشتباه کنم. ممکن هم هست ایشون در اشتباه باشن.

ادعایی ندارم. باید منتظر موند.

 


یه مثال عینی میزنم تا بعدش یه نکته عرض کنم خدمتتون.

پدرم یه روز قبل از رفتن به icu  و اینکه دیگه نتونه کسی رو ببینه هی مادرم رو صدا میکرد.

ما هم چون مادرمون دیابتی بود و محیط اون بیمارستان آلوده به کرونا بود نمی بردیمش بیمارستان. تا مبادا مریض بشه.

جام رو با برادرم عوض کردم و رفتم خونه. همین طور ناخودآگاه پیش مادرم از زبونم پرید که بابا همش تو رو صدا میزنه.

مادرم قربون صدقه اش رفت و زد زیر گریه که باید منو ببرید پیشش.

من دیدم خواهرزاده ام اونجا نشسته و من نمی تونم جلوی اشکم رو بگیرم. جواب مادرم رو ندادم و رفتم خونه خودمون.

اما غروبش مادرم رو بردیم پیشش.اون غروب تا صبح حال پدرم خوب بود. پدری که چند روز هیچی نخورده بود. هی میگفت بهم غذا بدید. حال روحیش خیلی بهتر شده بود.

حتی ساعت نه صبح به من گفت منو رو به قبله کن. شهادتین برام بخون. مادرم بهش گفت تو که خودت بلدی. چرا رضا بخونه؟

خودش خوند. و گفت یه کاری کنید تموم کنم. بسه دیگه.

ما که از پیشش رفتیم و برادرم اومد پیشش رفت توی icu  و دیگه ندیدیمش. 

مادرم وقتی اومد خونه، یه روز بعدش دعا کرد اگر عمرش به دنیا نیست بیشتر زجر نکشه. و فرداش پدرم از دنیا رفت.



گاهی تعلقات اطرافیانمون به ما، موجب میشه از ما سلب توفیق بشه. یا ما رها نشیم.

یاد شهید چمران افتادم. که وقتی به شهادت رسیدن که رضایت همسرشون رو برای شهادت گرفتن. بعد از خونه بیرون رفتن و دیگه برنگشتن.

مادرم که از پدرم دل کند. پدرم رها شد. پدرم روزهای آخر هی به ما میگفت من خدا رو توی این اتاق میبینم. بعد به ما میگفت دستم رو داشته باشید.

اگر دوست داریم به درجه ای از رهایی برسیم که خوبان عالم خریدار ما بشن. نه تنها باید خودمون خالص بشیم بلکه در مقابل تعلقات دیگران هم مسئولیم.

یعنی باید جوری رفتار کنیم که روح اونها هم بزرگ بشه.

توی این عالم، به تک خورها محلی داده نمیشه. رشد به تنهایی پسندیده نیست.

اگر دلت شهادت میخواد. اگر دلت خدمت به مولات رو میخواد. جوری وجودت رو وسیع کن که وسعتت اطرافیانت رو هم تحت الشعاع قرار بده.

میشه جوری خوب بود که هر روز بهت وابسته تر بشن.

میشه هم جوری خوب بود که از خوبی تو هر روز رهاتر بشن.

این دومی مورد توجه امام زمانه.

 

بیاییم جوری خوب باشیم که اطرافیانمون هر روز وسیع تر و رهاتر بشن.



وضعیت امروز کشور ما کمی به ما چشوند ناامنی ای که یمنی ها دارن میچشن چجوریه.

باید در یک مطلب مجزا بنویسم که جامعه امام زمانی انقلاب ما هر روز داره وارد کلاس های بالاتری میشه.

خدا کاری به مردودی ها نداره. هر بار سطح کلاس رو افزایش میده. و تکلیف مردودی ها هم به گردن اونهاست که کلاس قبلی رو قبول شدن.

خدا میگه من به شما توفیق قبولی دادم. شما هم موظفید دست مردودی ها رو بگیرید.

این وضعیت نیاز به نوشتن مطلبی مجزا داره.

باید مردممون رو از تفرقه جدا کنیم باید امت واحده بشیم.

و این شدنیه.

ببینید کسی که توی مسائل ی گاهی به من تند میشد و ازم گله میکرد. توی این روزها پیگیر حالم شد.

معنای این چیه؟

یعنی ماها دچار سوء تفاهمات هستیم. و قلبهامون از هم ادبار نداره. پس تلاش کنیم به سمت هم بیاییم.

ان شا الله در این مورد مجزا مینویسم.


راستش هنوز حال روحی ام متعادل نشده.

هنوز وقتی روزهای اخر عمر پدرم از ذهنم میگذره حال غیر قابل وصفی دارم.

پدری جلالی که در نهایت ضعف از ما خواهش میکرد که تنهاش نذاریم. اما دو روز اخر بردنش توی icu  کرونایی ها و دیگه دو روز آخر هیچ آشنایی ندید و از دنیا رفت.

عجیبش این بود که تست کرونای پدرم منفی بود.

بابام کرونا نداشت.

خدایا. من میدونم تمام این اتفاقات حکمتی داشت. زنگ زده بودیم به استاد. میفرمودن دارن تطهییر میشن.

نمی خوام این غم ها رو مرور کنم. دقیقا نمیدونم چند روز هم گذشته ولی فکر میکنم بیش از ده روز باشه. شایدم دو هفته باشه که دیگه پدرم بین ما نیست.

اما این مطلب برای این نوشته نشده.



دوستان و بزرگواران از اینکه کرونا در کشور ما هست قضیه جدیه اما ترس کاذب ندارم. من خودم حدود یه هفته توی بیمارستانی بودم که کرونای ها رو می اوردن اونجا. 

اما باید قضیه رو جدی گرفت.

شاید حالم بده و دارم احساسی برخورد میکنم اما این روزها خیلی اوقات سر نماز اشک میریختم که این بلا از سر تمام مردم جهان علی الخصوص ایرانی ها رفع بشه.

من تحمل غصه دار شدن حتی یه نفر از شماها رو ندارم.

ما بعد از فرمایش رهبری دعای هفتم صحیفه رو چهله گرفتیم.

و چند روزی هست که استاد صمدی آملی هم دستوری دادن و اون دستور رو اجرا میکنیم.

اون دستور عبارتند از اینه:

اون 19 تا بسم الله رو روی کاغذی بدون خط با مداد بنویسید به همون ترتیبی که نوشته شده.

فرمودن بسم الله رو به نیت بسم الله سوره حمد بنویسید چون بسم الله هر سوره با سوره دیگه فرق داره. توی تفسیر مجمع البیان به گمانم اشاره ای شده.

وقتی نوشتید. اون کاغذ همه جا همرهتون باشه. و البته فرمودن مسائل بهداشتی هم رعایت بشه.

ان شاالله در امان باشید.

گویا این بیماری تا 20 فروردین اوج میگیره و بعد از اون دو ماهی طول میکشه تا قضیه در کشور عادی بشه.

خواهش میکنم مواظب خودتون و بچه هاتون باشید.

 

برای من هم خیلی دعا کنید.

واقعا این روزها حالم رو نمی فهمم.

خیلی به دعا نیاز دارم.


راستش تا تعداد نظرات خصوصی انتقادی علیه مطلب قبل دو سه تا بود به خود اون شخص پاسخ میدادم و تمام.

اما تعداد که بیشتر شد به نظرم باید یه توضیحی عمومی بدم.

من توی مطلب قبل گفتم مطالب تحت عنوان "فکر و ذکر" کمی خشک و فلسفی" هست و بیشتر متناسب آقایونه . و خانمها با توجه به روحیاتشون نخونن بهتره.

خیلی ها اینطور برداشت کردن که منظور من این بود که خانمها متون سخت و سنگین فلسفی رو نمی فهمن و بهتره نخونن.

آخه چرا اینقدر سرسری و بدون دقت میخونید؟!!! (این اعتراض رو نمیکردم بهتون میترکیدم)

 

عرض من در متن اصلا ربطی به سخت فهم بودن مطالب فلسفی نداشت بلکه اشاره به خشکی متون داشت. تازه اینی که به عنوان نمونه نوشتم چون هنوز از مقدمه کتابه و وارد بحث اصلی نشده خیلی خشک و فلسفی نیست.

 

منطور از متن خشک و فلسفی یه چیزی هست شبیه این: "با اجازه از آقا دکتر مهربان_ داداش کپی کردم از وبلاگت، راضی باش :) "

 

و پیر راه طریقت، محی الدین، چنین گفت که وجودِ چیزهای افریده شده و عدمِ وجودِ آن ها یک چیز است. و اگر چنین نبود، بالضروره حدوث، امر جدیدی در وحدت حق که پیش از آن لازم می آمد، و این خود نقصی است، و وحدت او منزه از چنین نقصی است.

 

بیشتر کسانی که خداوند را می‌شناسند،  زوال وجود (فنا) و زوالِ آن زوال (بقا) را شرط وصول به معرفت حق می‌دانند و این، خطا و سهو فاحشی است. چه، معرفت حق مستم فرض زوال هستی یا زوال آن زوال نیست. زیرا که اشیاء هستی ندارند و آنچه که هستی ندارد نمی تواند از هست بودن زوال پیدا کند. چه زوال مستم اثبات هستی است، و این شرک است. پس اگر خود را بی هستی یا منقطع از بودن بدانی، آنگاه خداوند را شناخته ای و اگرنه، نه.

 

خانمهایی که اعتراض میکردید یا اعتراض و انتقاد دارید.( البته دو تا آقا هم اعتراض داشتن) انصافا با همچین ادبیاتی بخوان خدا رو به شما بشناسونن لذت میبرید؟

آیا این تنها راه علمی شناخت خداست که این خطور براتون پیش میاد که اگر بگید ما با این ادبیات ارتباط برقرار نمی کنیم معناش اینه که با ادبیات علم بیگانه ایم؟ جنس زن تحقیر شد و از این حرفها؟!!

 

بنده بیشترین شناختم در علوم معقول و شناخت علمی خودم رو توسط یک استادِ خانم بدست آوردم.

خانم و خواهرم هم شاگردان این استاد هستن. خانمهای دوستانم هم شاگرد همین خانم هستن. در بین شاگردان این استاد (منظورم خانمهایی هستن که شاگرد ایشونن) هستن خانمهایی که امثال بنده برای اینکه به درک و تشخیص اینها برسم حالا حالاها باید روی خودم کار کنم.

اما همین استاد وقتی متون فلسفی رو میخوان برای این خانمها تدریس کنن اصلا با ادبیات مرسوم فلسفی تدریس نمیکنن. و گاهی وقتی مکتوب جلسات تدریس ایشون به دستم میرسه و با متن اصلی تطابق میدم میبینم چقدر ایشون توانمند هستن و به میزان بالایی کلا ادبیات بحث رو دگرگون کردن اما همون مطلب علمی رو جا انداختن.

این معناش اینه که جنسیت ها با هم متفاوتن. روحیات با هم متفاوتن. روحیات و تشخص ها چه ربطی به فهم و درک داره آخه؟

چون خانمها روحیاتشون با ادبیات فلسفی کمتر ارتباط برقرار میکنه پس معناش اینه که فهمشون پایین تره؟!!!!

تو رو خدا با طمانینه بیشتر بخونید متن رو.



و اما اشتباه من:

دلیلی که برای نخواندن خانمها آوردم دلیل بی راهی نبود. اما حرف دلم رو نگفته بودم

چون نمی خواستم حال پریشانم رو بروز بدم.

اما حالا میبینم اشتباه کردم که همون اول حرف دلم رو نگفتم.

 

به لحاظ روحی نیاز به یه محیط مردونه تر دارم. دوست دارم فقط آقایونی که علاقه مند هستن در اون مطالب مشارکت کنن.

من توی مطالب عمومی وبلاگم ملاحظات و مراعاتهایی رو همیشه به رسم ادب دارم. الان یه سری از اون آداب برام بند هست. اذیتم میکنه.

برای همین بهتره صریح بگم که مطالب با عنوان "فکر و ذکر" رو دوست دارم فقط آقایونی که علاقه مند هستن مشارکت داشته باشن.

البته این بین مطالب عمومی هم نوشته خواهد شد. که خب همه مخاطبان می تونن منت بذارن و مشارکت کنن.

 

حلال کنید بابت اشتباهی که کردم

یا علی.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اواز Bryan موسسه خدمات ثبتی مَـــن مینویـــسم طــُـــ فقــط بخوان خلاصه کتاب اندیشه اسلامی 1 سبحانی Tom زادبوم گاه نوشته های یک فریبا bitcoin browser ایدئولوژی پنهان